الیساجونمالیساجونم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
هلیا عسلمهلیا عسلم، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

فرشته ها

روزگار سختی که گذشت

از نوشتن پست قبلی تا این پست مدت زمان زیادی گذشته  و توی این مدت  من و فرشته ها روزگار سختی را گذروندیم و  توان و انرژی ای برای  آمدن پای اینترنت نداشتیم .  مدت زمان نبودم با بیماری و درمان گذشت  . به علت بی تدبیری پزشکانی که در بخش های اورژانس بیمارستان هایی که من بهشون سر زده بودم ( هم بخش دولتی و هم خصوصی) درد ساده  و درمان راحت آپاندیس تبدیل شد به  پارگی آپاندیس و جمع شدن عفونت در داخل شکم ام و به علت طولانی شدن عدم تشخیص پارگی اون ، آبسه  کلیه و  چسبندگی روده بزرگ و التهاب روده کوچک  ماحصل به قول یکی از دوستان عزیز نی نی وبلاگی" قسم بقراط " پزشکان بی مسئولیت اون دو تا بیما...
22 مهر 1393

نقاشی های الیسایی

از ابتدایی که میشد روی مهارت های الیسا حساب باز کرد (یعنی از 2 سالگی ) و راجع بهشون صحبت کرد  به نظر می آمد که الیسا  در تقاشی کشیدن صاحب مهارتی یا حداقل مهارت در خور توجه ای نباشه اونقدر که مهارت های کلامی اش قوی بود و مخصوصا خواندن را خیلی خوب یاد گرفت و تا الان  هم  نزدیک 40 کلمه را می تونه  بخونه  و حتی گاهی به طور شگفت انگیزی کلمه هایی را که یاد گرفته  در بین جمله ها تشخیص می دهد و در زمینه تشخیص حرف ها حتی  خیلی بهتر  عمل میکنه  مثلا می تونه کلمه نون " ن " را بین کلمه های مامان و ماشین و نان و آرمان تشخیص بده که این ها همه یک کلمه مشترک دارند که همون  " ن " باشه...
29 مرداد 1393

خیلی خوشحالم

این روزها خیلی خیلی خوشحالم چرا؟؟ اول اینکه از روز اول تولد هلیا  عسل منتظر 1 سالگیش بودم و شدیدا معتقد بودم که وقتی هلیا 1 ساله بشه من خیلی راحت می شوم  و حالا که هلیای من 1 سالگی را تمام کرده واقعا احساس راحتی بیشتری می کنم .  دخترکم این روزها بهتر غذا می خوره و لازم نیست با هزار  برنامه ( آهنگ و رقص و بردن در تراس و آگهی های بازرگانی و... ) بهش یه ذره غذا داد و اینکه الان دیگه به راحتی با اون 8 تا دندن مرواریدی  مثل ما غذاهای سفره را می خوره و لازم به تدارک اون همه فرنی و سوپ و کته ویژه نیست . دوم اینکه هلیا عسلم به شرایط مهد عادت کرده و خدا را هزار هزار هزار مرتبه  شکر  انگاری فعلا از تب و اس...
4 مرداد 1393

میلادت مبارک هلیا ی عسلم

فرشته زیبا و دوست داشتنی من  هلیای عسلم  از روزی که صدای قلبت در وجودم طنین انداز شد، شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت از اون روز  تا به امروز  و فرداها  همه  زیبایی های دنیا تلاطم  وجود و زیبایی های توست دختر زیبای  من  یکسال از میلادت گذشت و  اگر چه سخت و  پر مشقت اما شیرین خاطره انگیز شیرینی بزرگ شدنت  از این جهت لذت بخش تر بود که به قول یکی از دوستان عزیز نی نی وبلاگی می دانیم که دیگر تکرار نشدنی است  و این فرق بزرگی است بین بزرگ شدن و رشد کردن بچه اول با بچه دوم  . هلیا ی عزیزم   سال گذشته در چنین روزی مطمئن نبودم که  بتوانم این رسالت را به د...
13 تير 1393

هدایای پری دریایی

الیسا جونم  در پی دریافت نمره های مثبت از مامان و رسیدن اون نمره های مثبت به عدد 10 یک عدد تخم مرغ شانسی دریافت کرده اونم از خانم پری دریایی که مخفیانه می اومده و یک تخم مرغ شانسی را بالای  تخت الیسا  می گذاشته و می رفته این عکس هم ماحصل  هدایای که داخل تخم مرغ شانسی بوده  هر کدام از این هدایا بیانگر 10 تا مثبت بوده که هر مثبت یعنی یک کار خوب و رضایتبخش   از اول فروردین 93 ...
8 تير 1393

هلیا عسلم 11 ماهه شد

11 ماهگی ات مبارک عسل بانوی من دختر زیبا و دوست داشتنی من این روزها دقیقا مهارت های یک نوزاد 1 ساله و بزرگتر را دارد از اواخر 9 ماهگی چند قدم برداشته و از اواخر 10 ماهگی کامل و مسلط راه می رود و راه که نه تقریبا می دود از پله ها بالا و پایین می اید .وقتی از خواب بیدار میشود خودش از تختش پایین می اید و پشت در اتاقش می ایستد و محکم به دست های کوچکش به در می کوبد تا ما برویم و در را برایش باز کنیم .هر روز با خنده ای دلبرانه از خواب بیدار میشود و مستقیم می رود سراغ تخت الیسا و او را هم بیدار می کند (طوری که ما دیگر احتیاجی به کوک کردن ساعت نداریم) و الیسا هم به محض دیدن چهره خندان خواهر جون زودی بلند می شود و رو بوسی های خواهرانه  از ...
11 خرداد 1393

الیسا بانویی شایسته و پرکار

در راستای وفق پیدا کردن با شرایط جدید مسئولیت های من و بابایی که بیشتر شده بماند اما بانوی کوچک خانه ما  تغییراتی داشته که در جای خودش باعث خوشحالی ، رضایت و از همه مهمتر آرامش من شده . دختر دوست داشتنی من این روزها به محض ورود به خانه لباس هایش را بیرون می آورد و با دستان کوچک و  پر توانش دست و صورت خود را می شوید و جوراب هایش را هم می شوید و روی رخت آویز پهن می نماید و این اقدامش برای من که تا حدود 20 دقیقه بعد از ورود به خانه باید سرگرم  عوض کردن لباس های مهد و پوشیدن لباس های خانه و بررسی کیف های مهد بچه ها و جدا کردن ظروف غذا و لباس های احتمالا کثیف شده آن ها باشم یعنی یک کمک خیلی خیلی خیلی بزرگ اولین مرتبه ای که متوجه ش...
7 خرداد 1393

وقتی همه چیز عادی و آرام میشود

از نوشتن پست قبلی ام 1 ماه گذشت و هر کسی که دو تا بچه کوچک داشته باشه و البته شرایط شاغلی و خانه داری و .... هم بهش اضافه میشود می تواند حدس بزنه که چقدر سخت  گذشت. اما این شرایط سخت برای همه عادی شده و الان اعضای 4 نفره خانواده ما توانسه اند با شرایط جدید وفق پیدا کنند . البته به غیر از هلیا عسلم که هنوز به جدایی های صبح ها عادت نکرده و وقتی صبح ها او را در آغوش مربی اش می گذارم چنان با ناخن های کوجکش مقنعه ام را چنگ می اندازد تا شاید راهی برای عدم جدایی بیابد و نمی داند که  جای این ناخن ها تا اعماق قلب من مینشیند ...اما مربی اش هر روز صبح با لبخندی به من اطمینان میدهد که گریه اش فقط دقایقی طول میکشه و به محض اینکه وارد کلاسش می...
28 ارديبهشت 1393

کی اشکاتو پاک می کنه

  کی اشکاتو پاک می کنه  شب ها که غصه داری دست رو موهات کی میکشه وقتی منو نداری شونه کی مرحم هق هق ات میشه دوباره از کی بهونه می گیری شب های بی ستاره   هلیای عزیزم در اواسط نه ماهگی قرار گرفته و از فردا فصل جدیدی از زندگیش شروع میشه فصلی که مطمئنم برای عسل بانوی من تلخ و تلخ و تلخه........... از فردا  باید برگردم سر کارم و هلیا دردانه عزیز تر از جانم باید بره مهد کودک و زندگی مستقل بدون حمایت های مادرانه را شروع کنه و دل بسپاره به خانومی که هم کلاسی هاش اونو مامان صدا می کنند فردا باز هم دوباره - درست مثل 3 سال قبل -  پر از بغض و گریه خواهم بود  و صبح موقع بیدار شدن ...
22 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فرشته ها می باشد