الیساجونمالیساجونم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
هلیا عسلمهلیا عسلم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

فرشته ها

نیم سالگی هلیا عسل

نیم سال از میلادت گذشت  عسلم این ماه آخر برایت تجربه جدیدی بود . سعی کردم که به شیر خشک خوردن عادت کنی تا هم برای زمانی که من باید برگردم سرکار مشکلی نداشته باشی و هم من نیمه شب ها یه نفسی بکشم اما با نتیجه (35-0) بعد از 35 روز تلاش شکست خوردم و این وسط 5 تاسر شیشه و دو مدل شیر خشک هدر شد که فدای سرت یه دو هفته ای هم میشه که حریره بادام و فرنی بهت دادم  اگر چه با میل نمی خوری اما در کل راضی ام و دیگه در این مورد کوتاه نمی ایم  از وزن گیریت هم راضی هستم اگر چه در کل هر ماه از وزن الیسا کمتر بودی اما در کل روی نمودار  رشد رضایت بخشه اما قدت  از الیسا جونم بلندتر هست البته در حد 2 تا 3 سانتی متر بعد از...
15 دی 1392

کتاب مورد علاقه الیسا

این پست را به این خاطر می نویسم که به وبلاگ روانشناسی بازیها معرفی کنیم الیسا جون در کنار تمام کتاب های خوبی که داره یه کتاب خیلی دوست داشتنی داره که بابایی سال قبل یعنی وقتی الیسا 2 ساله بود واسش خریده و تا الان هنوز هم کاربرد داره و اصلا تکراری نشده این کتاب اگر چه برای کودکان 0 تا 3 ساله نوشته شده است اما به نظر من تا زمانی که بچه خواندن را  یاد می گیرند برای بچه ها کاربرد دارد و بدلیل قطور بودن تعداد صفحات برای مدت زمان طولانی می توان با بچه ها سرگرم بود و بسیاری از مفاهیم را به آنان آموزش داد مفاهیم مهم و کاربردی که همه بچه ها در سالیان طولانی آن ها را فرا می گیرند مثلا آشنایی با  میوه ها. سبزیجات.حیوانات. شکل...
6 دی 1392

شب یلدا

شب یلدای امسال در کنار دو تا فرشته یه شور و هیجان دیگه ای داشت به قول دوستان نی نی سایتی  با وجود دو تا فرشته ما والدین  حس می کنیم که یه خانواده کامل هستیم و همه چیز در نهایت کمال هست دیشب هم از اون شب ها بود که علی رغم اینکه خیلی خسته شده بودیم به طوری که فقط دقایقی را طولانی تر از شب های پیش بیدار بودیم اما خیلی خوش گذشت و  از بودن در کنار هم واقعا لذت بردیم ابتدای شب رفتیم  مرکز ستاره که جایگاه همیشگی الیسا است و کلی بازی کردیم  دیشب به نوبت من و بابایی هم با الیسا بازی می کردیم  و از وسایل اونجا استفاده می کردیم  و بعد هم در مجموعه رستوران هایی که نزدیک ستاره هست شام خوردیم  و از موزیک...
1 دی 1392

مهربانی از جنس الیسایی

توی دانشگاه وقتی سر کلاس  دانشجویان ترم یک رشته مددکاری  اجتماعی حاضر می شوم  براشون از این نظریه استاد  مطهری  صحبت می کنم که میگویند" خوبی کردن و محبت کردن به دیگران  و از ان مهم تر وقف کردن وجود خود برای  کمک و  نجات انسان ها امری ذاتی و غریزی هست و همه انسان ها کمک به دیگران را در غریزه فطری انسانی خود می بینند" و من در دفاع از این نظریه برای دانشجویانم توضیح می دهم همین که شما ها رشته مددکاری اجتماعی را انتخاب کرده اید نشان دهنده این است که از فطرت خود طبعیت کرده اید. این چند خط را نوشتم تا توضیح دهم که دخترک معصوم و دوست داشتنی من تا چه اندازه این خو و فطرت انسانی در وجودش پر رنگ ...
1 دی 1392

5 ماهگی هلیا عسلی

بله به این زودی 5 ماه از آمدن فرشته ام گذشت  اگر چه  خیلی سخت گذشت اما حس می کنم هلیا خیلی زود بزرگ شده و مهارت هایی را الان بلده که خیلی فراتر از یه نوزاد همسن و سالش هست  . فکر می کنم که عموما فراگیری نوزاد دوم بدلیل وجود بچه اول و عوامل مربوط به انگیزش که از بچه اول به دوم منتقل میشه  خیلی زودتر اتفاق می افته  و این می تونه یکی از خاصیت های بچه هایی باشه که اختلاف سن کمی با هم دارند فکر میکنم اینقدر که الیسا دور و بر هلیا چرخید و باهاش حرف زده  حالا هلیا طلا خیلی زود تر از نوزاد های هم سنش مهارت های ادراکی و رفتاری را یاد گرفته هلیا  الان کاملا  می تونه با سینه خیز رفتن جلو بره  و از بس به ط...
13 آذر 1392

سفر به سرزمین پدری 2

قبل از رفتن به مسافرت اون هم سرزمین پدری یعنی آمل خیلی خوشبین نبودم که بهمون خوش بگذره اما انتظار این همه سختی را هم نداشتم  تا به الان که حدود 11 سال از ازدواجم میگذره هیچ وقت  در سفر به شمال سختی نکشیده بودم  و بر عکس همیشه این سفر برام پر از خاطره ها و خوش گذرونی های دلنشین بود . اما این مرتبه  تمام روزهای اونجا بودن سخت و توام با خستگی بود  . هم ما زمان بدی را برای سفر انتخاب کرده بودیم . فصل سرد  همراه با باد هایی که ما تا به حال تجربه اش نکرده بودیم و  یک هفته ندیدن خورشید برای ما که دیدن هر روزه خورشید و گرمایش برامون عادت شده و هم مراسم های مربوط به عزاداری عاشورا و مراسم های نذری که فامیل پدری داشت...
30 آبان 1392

سفر به سرزمین پدری 1

فردا داریم می رویم سفر قراره برویم به سرزمین پدری  یعنی آمل . من و الیسا خیلی وقته نرفتیم شمال از نوروز سال 91 تا حالا اما خوب فامیل های بابایی در مدت بارداری من اومدند شیراز و ما همه اون ها را دیدیدم. قبل از به دنیا اومدن الیسا هر وقت میرفتیم شمال با عمو سلمان و پسر عمه صابر خیلی تفریح می کردیم و خوش می گذشت وقتی الیسا به دنیا اومد تفریح و گشت و گذار نصف شد و الان با وجود هلیا خانومی فکر کنم اصلا از خونه بیرون نروم بخصوص که هوا هم سرده و نمیشه یه کنار دریای حسابی رفت امیدوارم که صحیحح و سالم برویم و بیاییم و بهمون خوش بگذره   اینم اخرین عکس های قبل از سفر مرکز خرید ستاره که جایگاه همیشگی الیساست پاتریک که الیسا...
16 آبان 1392

12 ابان و 4 ماهگی هلیا

هلیا عسل امروز 4 ماهه شد سال قبل دقیقا  در همین روز که قصد سفر به جنوب را داشتیم  بی بی چک + شد و ما متوجه وجود نازنین یک فرشته اسمونی دیگه توی دلم شدیم  یاد پارسال این موقع ها بخیر چه حال و هوای خوبی داشتیم با دوستان اینترنتی که به قوه اللهی  همشون الان نی نی های نازشون را در کنار خودشون دارند و به یمن این نی نی های آسمونی دوستیهامون  کلی قوت گرفته  و توی کل ایران واسه خودمون کلی خواهر پیدا کردیم هلیا امروز واکسن 4 ماهگی ات را زدی و بعدش هم قطره استامنوفن و تب و.... که البته خدا را شکر تا الان تب نداری  و حال عمومی ات خوبه وزن 7 کیلو  گرم  و قد67 سانتی متر  و دور سر 41 سانتی متر ا...
12 آبان 1392

اندر حکایت شنگول و منگول

از وقتی هلیا به دنیا اومده  الیسا خانومی هر شب با خوندن قصه می خوابه و همینجوری  توی تختش  نمی خوابه قصه شنگول و منگول --- قصه خاله سوسکه --- قصه کدو کدوی قلقله زن و....  البته همه این داستان ها با تحریفی اساسی  گفته میشود مثلا توی قصه خاله سوسکه نهایتا خاله سوسکه با هیچ کدوم ازدواج نمیکنه و به پدرش می گه من باید درس بخونم تا بروم سر کار و بعد ازدواج کنم   و یا  در قصه  شنگول و منگول  اون ها 4 تا بچه شده اند ( شنگول - منگول - حبه انگور و خواهرشون  )  " در جهت عادی سازی وجود خواهر در زندگی بچه ها "      .توی این داستان هم می خواستم الیسا خانومی بود...
11 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فرشته ها می باشد