الیساجونمالیساجونم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
هلیا عسلمهلیا عسلم، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

فرشته ها

کی اشکاتو پاک می کنه

1393/1/22 15:47
973 بازدید
اشتراک گذاری

 

کی اشکاتو پاک می کنه  شب ها که غصه داری

دست رو موهات کی میکشه وقتی منو نداری

شونه کی مرحم هق هق ات میشه دوباره

از کی بهونه می گیری شب های بی ستاره

 

هلیای عزیزم در اواسط نه ماهگی قرار گرفته و از فردا فصل جدیدی از زندگیش شروع میشه فصلی که مطمئنم برای عسل بانوی من تلخ و تلخ و تلخه...........

از فردا  باید برگردم سر کارم و هلیا دردانه عزیز تر از جانم باید بره مهد کودک و زندگی مستقل بدون حمایت های مادرانه را شروع کنه و دل بسپاره به خانومی که هم کلاسی هاش اونو مامان صدا می کنند

فردا باز هم دوباره - درست مثل 3 سال قبل -  پر از بغض و گریه خواهم بود  و صبح موقع بیدار شدن و درست کردن سوپ و فرنی و در کنار ان صبحانه خودمان   بچسبم به گاز  و اشکم را مخفی کنم و جواب هیچ کس را ندهم ....

فردا باز هم باید قلبم و البته فکر و ذهنم را بگذارم توی حیاط مهد و پشت در اتاقی که کلاس شیر خوار نام گرفته و برگردم سر کارم....

فردا باز هم باید به انسان هایی اعتماد کنم که کوچکترین شناختی ازشون ندارم وتنها یک هفته را چند ساعتی در کنارشون بودن و دیدن رفتارشون با شیر خوار ها را بگذارم به حساب مهربانی و مسئولیت پذیریشان........

فردا باز هم باید جواب سوال های خیل همکارهام را بدهم که می پرسند " کوچولو را کجا گذاشتی " و من با اندوه و با صدایی که پر از بغض و احساس گناه هست  به تک تکشون توضیح خواهم داد  که مهد و اینکه چرا پیش مادر بزرگ هاش نگذاشتم و چرا پرستار نگرفته ام و.....

فردا باز هم مثل سه سال قبل که الیسای عزیزم را سپردم به مهد کودک باید حسرت بخورم به مادرهایی که شاغل نیستند و آزاد و راحت در کنار بچه هاشون لذت مادر بودن را از دست نمی دهند  و باز هم به چهره خندان بچه هاشون با اشک نگاه کنم.....

فردا باز هم باید متاسف باشم برای 7 سال درس خوندن و تاسف خوردن برای اشتغال و ناتوانی ام برای اینکه همیشه  و هر لحظه پیش پاره های تنم بمونم.....

فردا باز هم باید تصمیم بگیرم بروم کار گزینی و استعفا بدهم و باز پشیمان بشوم ... بروم تا با رئیسم سر 2 سال مرخصی بدون حقوق صحبت کنم و باز هم پشیمان بشوم  و بگویم باید بگذارم تا در زمان خودش بازنشسته بشوم و اون زمان خودش یعنی دقیقا زمان بلوغ دخترکانم که شدیدا معتقدم که اون زمان بیش از الان به همراهی و وجود مادر در خانه احتیاج هست

فردا زمان تلخ ترین وداع زندگیم باید بروم و   هلیای عزیزم را بگذارم در آغوش مربی اش و گوشم را آنقدر بفشارم تا صدای گریه دخترک 9 ماه ام را نشنوم 

فردا زمانی است که به آبدارچی دانشگاه بسپارم برایم مرتب آب گرم ببرد تا با چای سبز بنوشم شاید که کمی حالم بهتر شود  و مرتب برای سر و سامان دادن به صورت و چشم های گریانم خودم را جلوی اینه دستشویی ببینم  .............

خدایا فردا و فرداها  به حال من رحم کن

پسندها (2)

نظرات (9)

مامان نازنین و نیایش
22 فروردین 93 19:53
سلام یاسمن جون با همه وجودم درکت می کنم چون تمام این روزها رو گذروندم و چقدر هم تلخ و پر استرس بود. اما مقاوم باش چون این روزها هم می گذره و انشالا بعدا جبران می کنیم
یاسمن( مامی فرشته ها )
پاسخ
ممنونم زهره جون . برام دعا کن که اینقدر احساس گناه نداشته باشم همین احساس گناه دیوانه ام میکنه
مامان آنیل
26 فروردین 93 7:33
عزیز دلم دلم به درد اومد از این نوشته غمگینت این روزارو تجربه نکردم اما میتونم درکت کنم که چقد سخته عیزم ایشالا به زودی تمم بشن اما فکر این هم بکنین که چه مادر خوبی براشون هستی که تمام تلاشتو میکنی تا رفاه کامل رو براشون فراهم کنی خیلیه ها به جاهای مثبتش فک کنی غمگین نمیشی به قول خودتون تو سن بلوغ بیشتر بهتون احتیاج دارن
یاسمن( مامی فرشته ها )
پاسخ
ممنون سولماز جون مطمئن هستم که می تونی درک کنی واسه من و هلیا دعا کن
مامانی غزل جوون
31 فروردین 93 23:01
الهییییی خیلی ناراحت شدم چه پر درد نوشتی... ناراحت نباش عزیزم ایشالله بچه هات قدر این زحمت هاتو میدونن
یاسمن( مامی فرشته ها )
پاسخ
ممنونم دوست عزیز و. واسمون دعا کن
مامانی غزل جوون
31 فروردین 93 23:01
یک سلام قشنگ و یک دعای ناب از ته دلم تقدیم به تو نازبانو که جنست کیمیاست ,عهدت وفاست ,مهرت صفاست و حسابت از همه جداست... روزت مبارک
یاسمن( مامی فرشته ها )
پاسخ
ممنونم عزیزم روز شما هم مبارک مامانی غزل جون
مامان آویسا
18 اردیبهشت 93 9:40
یاسمن جون دلـــــــــــم گرفت اشکام بند نمیاد چه پر احساس نوشتی از ته ته دلم برات دعا میکنم هر انچه که صلاحته خدا برات رقم بزنه هر وقت احساس گناه کردی سعی کن به نکات مثبت فکر کنی ذهنتو از این چیزا پاک کن هر چند سخته
یاسمن( مامی فرشته ها )
پاسخ
ممنونم دوست من ببخشید که ناراحتت کردم. الان کمی بهترم و با شرایط جدید سازگار شدم
مامانی غزل جون
18 اردیبهشت 93 21:34
مامانی حسابی کار بیرون تنبلت کرده ها پس عکس عای عروسکمون کووووووووووووو
یاسمن( مامی فرشته ها )
پاسخ
واقعا اصلا فرصت آپ کردن وبلاگ را پیدا نمی کنم به هر حال ممنونم ازت دوست خوبم
مامانی
25 اردیبهشت 93 9:17
یاسی جون اشک منو در اوردی دختر بی خیال بابا میگذره این روزام و نی نی ها بزرگ میش و انوقت که بیشتر می فهمند و بیشتر احتیاج دارند کنارشونییییییییییییی
یاسمن( مامی فرشته ها )
پاسخ
فاطمه جون عزیزم شرمنده که ناراحت شدی . خودت که این مرحله را تجربه کردی خیلی سخته امیر محمد جون مهد را دوست داشته اما هلیا اصلا مهد را دوست نداره هر روز صبح با گریه ازم جدا میشه
زهرا و زکریا
31 تیر 93 13:36
سلام مامان مهربون و البته دل مشغول میدونی با حرف خیلی از عزیزایی که گفتن استعفا نده و بعدا برای گلدونه هات جبران کن خیلییییییییییییییییییییییییییییییی مخالفم از اینجا تا آسمون شایدم بیشتر عزیز دلم من خودم شاغل بودم با بهترین موقعیت کاری و آروم ترین فضای کاری برای یک خانوم ولی به خاطر آرامش خودم و بچه ام استعفا دادم میدونی این حقوقی که مادرای شاغل میگیرن برکت نداره به خدا تا میگیریش نمیدونی چطوری تموم میشه واسه اینه که رسالت ما رخت و لباس و بهتر زندگی کردن بچه هامون نیست رسالت ما مادرا محبت کردنه و بودن پیش اونهاست منم گاهی دلم برای ادارم تنگ میشه ولی خدا رو هزاران بار برای تصمیمی که گرفتم شکر میکنم
یاسمن( مامی فرشته ها )
پاسخ
دوست عزیز ممنونم از نظری که گذاشتی و ممنونم که منو و روحیه ام را درک کردی مطمئنم که شما بهترین تصمیم را گرفته ای و من اعتقاد قلبی دارم که موندن در کنار خانواده هزاران برابر پر برکت تر از کار در خارج از خانه است من به دلیل اینکه تا بازنشستگی ( البته 20 سال سابقه کار ) مدت زمان زیادی نمونده ترجیح به ادامه کار دادم . امیدوارم در کنار فرشته های نازتون روزگار با نشاطی را بگذرونید
زهرا و زکریا
31 تیر 93 13:37
میدونی با این مطلبت اشکمو درآوردی چون لحظه به لحظه شو تجربه کردم
یاسمن( مامی فرشته ها )
پاسخ
دوست عزیزز ببخشید که باعث ناراحتی ات شدم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فرشته ها می باشد