کی اشکاتو پاک می کنه
کی اشکاتو پاک می کنه شب ها که غصه داری
دست رو موهات کی میکشه وقتی منو نداری
شونه کی مرحم هق هق ات میشه دوباره
از کی بهونه می گیری شب های بی ستاره
هلیای عزیزم در اواسط نه ماهگی قرار گرفته و از فردا فصل جدیدی از زندگیش شروع میشه فصلی که مطمئنم برای عسل بانوی من تلخ و تلخ و تلخه...........
از فردا باید برگردم سر کارم و هلیا دردانه عزیز تر از جانم باید بره مهد کودک و زندگی مستقل بدون حمایت های مادرانه را شروع کنه و دل بسپاره به خانومی که هم کلاسی هاش اونو مامان صدا می کنند
فردا باز هم دوباره - درست مثل 3 سال قبل - پر از بغض و گریه خواهم بود و صبح موقع بیدار شدن و درست کردن سوپ و فرنی و در کنار ان صبحانه خودمان بچسبم به گاز و اشکم را مخفی کنم و جواب هیچ کس را ندهم ....
فردا باز هم باید قلبم و البته فکر و ذهنم را بگذارم توی حیاط مهد و پشت در اتاقی که کلاس شیر خوار نام گرفته و برگردم سر کارم....
فردا باز هم باید به انسان هایی اعتماد کنم که کوچکترین شناختی ازشون ندارم وتنها یک هفته را چند ساعتی در کنارشون بودن و دیدن رفتارشون با شیر خوار ها را بگذارم به حساب مهربانی و مسئولیت پذیریشان........
فردا باز هم باید جواب سوال های خیل همکارهام را بدهم که می پرسند " کوچولو را کجا گذاشتی " و من با اندوه و با صدایی که پر از بغض و احساس گناه هست به تک تکشون توضیح خواهم داد که مهد و اینکه چرا پیش مادر بزرگ هاش نگذاشتم و چرا پرستار نگرفته ام و.....
فردا باز هم مثل سه سال قبل که الیسای عزیزم را سپردم به مهد کودک باید حسرت بخورم به مادرهایی که شاغل نیستند و آزاد و راحت در کنار بچه هاشون لذت مادر بودن را از دست نمی دهند و باز هم به چهره خندان بچه هاشون با اشک نگاه کنم.....
فردا باز هم باید متاسف باشم برای 7 سال درس خوندن و تاسف خوردن برای اشتغال و ناتوانی ام برای اینکه همیشه و هر لحظه پیش پاره های تنم بمونم.....
فردا باز هم باید تصمیم بگیرم بروم کار گزینی و استعفا بدهم و باز پشیمان بشوم ... بروم تا با رئیسم سر 2 سال مرخصی بدون حقوق صحبت کنم و باز هم پشیمان بشوم و بگویم باید بگذارم تا در زمان خودش بازنشسته بشوم و اون زمان خودش یعنی دقیقا زمان بلوغ دخترکانم که شدیدا معتقدم که اون زمان بیش از الان به همراهی و وجود مادر در خانه احتیاج هست
فردا زمان تلخ ترین وداع زندگیم باید بروم و هلیای عزیزم را بگذارم در آغوش مربی اش و گوشم را آنقدر بفشارم تا صدای گریه دخترک 9 ماه ام را نشنوم
فردا زمانی است که به آبدارچی دانشگاه بسپارم برایم مرتب آب گرم ببرد تا با چای سبز بنوشم شاید که کمی حالم بهتر شود و مرتب برای سر و سامان دادن به صورت و چشم های گریانم خودم را جلوی اینه دستشویی ببینم .............
خدایا فردا و فرداها به حال من رحم کن