روزگار سختی که گذشت
از نوشتن پست قبلی تا این پست مدت زمان زیادی گذشته و توی این مدت من و فرشته ها روزگار سختی را گذروندیم و توان و انرژی ای برای آمدن پای اینترنت نداشتیم . مدت زمان نبودم با بیماری و درمان گذشت . به علت بی تدبیری پزشکانی که در بخش های اورژانس بیمارستان هایی که من بهشون سر زده بودم ( هم بخش دولتی و هم خصوصی) درد ساده و درمان راحت آپاندیس تبدیل شد به پارگی آپاندیس و جمع شدن عفونت در داخل شکم ام و به علت طولانی شدن عدم تشخیص پارگی اون ، آبسه کلیه و چسبندگی روده بزرگ و التهاب روده کوچک ماحصل به قول یکی از دوستان عزیز نی نی وبلاگی" قسم بقراط " پزشکان بی مسئولیت اون دو تا بیمارستانی شد که من را بستری کردند و اطبای محترمی که هر حدسی برای درد های شکمی من زدند به غیر از آپاندیس که حتی یک کمک بهیار در بیمارستان می تواند درد آپاندیس را تشخیص دهد. به هر حال روزگار سختی را گذروندم و توی این مدت نه تنها من بلکه کل خانواده ام به خاطر مراقبت از من و بچه ها به زحمت و دردسر افتاده بودند و این اتفاق و روند کند بهبودی من واقعا مثل زلزله ای زندگی من و خاواده ام را دگرگون کرد
به هر حال 40 روز پر از استرس و نگرانی با بدبختی و دوری از فرشته هام در 20 روز اول گذشت و برای من یک کینه بزرگ را به جا گذاشت که باعث شده هیچ وقت نتوانم اون پزشک های بی مسئولیت را ببخشم هم به خاطر مصیبت ها و خطرهایی که پشت سر گذاشتم و از همه مهم تر به خاطر هلیای عسلم که به یک باره و ناگهانی مجبور به تغذیه با شیر خشک شد هر باری که برای هلیا شیر خشک درست می کنم بغض گلوم را می گیره و از اینکه به خاطر مصرف بالای آنتی بیوتیک شیرم خشک شد هلیا تنها 14 ماه و 3 روز با شیر مادر تغذیه شد پر از بغض و کینه و حسرت می شوم.