الگوی زندگی الیسای من
الیسای من مدتهاست که در مهد کودک راجع به زندگی ، خانواده ، شروع تشکیل خانواده و.... بحث هایی را در کلاس با مربی و دوستانش داره و مدتهاست که هر وقت به خانه بر می گردد راجع به این موضوع که آیا وقتی بزرگ شد باید از پیش منو بابایی برود ؟دیگه نمی تواند هلیا را ببیند؟ چرا آدم ها که بزرگ می شوند ازدواج میکنند و.... سوال هایی را می پرسد که من سعی می کنم تا آنجا که می توانم به سوال هایش در جد درک و فهم خودش جواب دهم و در همه صحبت هایم تاکید دارم که اگر ازدواج نکند تا همیشه می تواند پیش من و بابایی زندگی کند و از ما جدا نشود " که چقدر من آرزو دارم دخترهایم اصلا ازدواج نکنند و همیشه مجرد بمانند " امروز در مسیر برگشت از مهد به خانه ،الیسا جونم گفت مامان من یک فکر خوب کردم و توضیح داد _ که من می خواهم هر وقت بزرگ شدم زندگی ام را مثل خاله فروغ شروع کنم _ پرسیدم مگر خاله فروغ چه جوری زندگی اش را شروع کرده است ؟ و نازنین دخترم توضیح داد که خاله فروغ که بزرگ شده و عروسی کرده و حامله شده و پارسا و پرهام که بزرگ شده اند هنوز هم بچه مامان جون مونده من هم هر وقت بزرگ شدم همیشه بچه شما می مونم
و منظور الیسای عزیزم این بوده که حتی اگر هم ازدواج کرد می خواهد نزدیک ما باشه و همیشه با ما بمونه مثل خاله فروغ که خانه اش تا خانه مامان جون فقط 3 کوچه فاصله است و هر روز به مامان جون سر می زنه و همدیگر را می بینند و مشخص که دخترم از شرایط ما که از خانواده پدری هزار کیلومترو از خانواده مادری هم 40 کیلومتر دوریم راضی نمی باشد. و ذهن کوچک اش در این روزها دنبال راه حلی بوده که هم بزرگ بشود و احیانا ازدواج کند و هم پیش ما بموند