الیساجونمالیساجونم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
هلیا عسلمهلیا عسلم، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

فرشته ها

الیسا و احساس مسئولیت هایش

1394/10/26 10:09
722 بازدید
اشتراک گذاری

الیسا جونم دختری است که نسبت به دیگران با احساس مسئولیت هست . اوایل فکر می کردم فقط به خاطر علاقه به هلیا است که گاهی بهش غذا می دهد ، شلوار پای هلیا می کنند ، چراغ دستشویی را برایش روشن می کند و.... اوایل این احساس مسئولیت و علاقه اش را می پسندیدم . اما اخیرا متوجه شدم که الیسا نسبت به همه همین طور است  . یک بار یک هفته به مهد کودک نرفته بود ، آزاده جون مربی اش گفت که وقتی الیسا نبوده  دست راستم تو کلاس نبوده الیسا خیلی تو کارهای مهد بهم کمک می کنه . آزاده جون توضیح داد الیسا هم کلاسی دارد به نام امید --- که اتفاقا الیسا تو خانه هم از امید زیاد صحبت می کند --- و امید ظاهرا در اوایل سال تحصیلی خیلی ناسازگار بوده و حرف های مربی را هم قبول نمی کرده  و الیسا همیشه کنار امید بوده و برایش صحبت های آزاده جون را توضیح می داده و امید کم کم  رفتار های سازگاری داشته . الیته من زیاد از صحبت های آزاده جون خوشحال نشدم و واقعا دوست ندارم  الیسا ذهنش را مشغول دیگران کنه  که می دانم شاید یک کم خود خواهانه باشد . چند روز قبل هم وقتی برای بردن الیسا به مهد رفته بودم الیسا علاوه بر کیف و کاپشن و شال وکلاه اش یک نایلون بزرگ را با خودش از کلاس بیرون آورد وقتی ازش پرسیدم که این نایلون چیست ؟ گفت نایلون وسایل پرهام - یکی از هم کلاسی هاش - است . از این رفتارش دیگه کمی عصبانی شدم  اما چیزی بهش نگفتم

و اما

از طرف مهد کودک برنامه هایی برای جشن 22 بهمن دارند که الان حدود 1 ماه است دارند برای جشن آماده می شوند . الیسا هم برای نمایش  و سرود خوانی انتخاب شده بود . در نمایش نقش مامان یک بچه شیر را داشت  و خیلی هم نقش را دوست داشت و خیلی خوب نقش هاش را حفظ کرده بود و اجرا می کرد و توی سرود خوانی نیز با اینکه سرود سختی از سالار عقیلی بود اما خیلی خوب حفظ هست . اما دیروز رفته به آزاده جون گفته که نمی خواهد که نقش مامان شیر را بازی کند و باید این نقش را بدهند به  بنیتا - یکی دیگر از هم کلاسی هاش - و بعد از کلی صحبت کردن آزاده جون و خودم با الیسا برای برگشت به نقش اش متوجه شدیم که بنیتا از اینکه توی نمایش نیست ناراحت بوده و الیسا یا این کارش خواسته به بنیتا کمک کند. من و بابا خیلی خیلی از این رفتارش ناراحت شدیم و برای تنبیه این کارش بهش اجازه تمرین در سرود را هم ندادم و گفتم روز جشن اصلا اجازه ندارد  به مهد برود . نمی دانم چه طور می توانم  بهش بفهمانم که لازم نیست اینقدر نسبت به دیگران احساس مسئولیت کند . و اصلا دوست ندارم الیسا انسانی باشد که از نیاز های خودش به خاطر دیگران چشم پوشی کند  و اما از طرفی هم دوست ندارم خود خواه باشد . نمی دانم چه طوری باید بهش تفهیم کنم که در همه رفتار هاش تعادل داشته باشه .

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان زهره
27 دی 94 14:53
سلام عزیزم . وای راست می گی که این خیلی بده . دقیقا من هم در بچگی همین طوری بودم . البته هیچکس به من نگفت که نباید این جوری باشم . همچنان هم همین جوری هستم و خیلی هم ضرر کردم . بیشتر وقتها به خاطر دیگران خودم رو نادیده گرفتم . حتی توی زندگی و در رابطه با همسرم هم همین جوریم . که خیلی وقتها اذیت می شم اما به روم نمی یارم . یاسمن جون خیلی اذیتش نکن این توی خونشه . یعنی ذاتیه و نمی شه کاریش کرد . دختر مهربون و خوشگل من یه بوس محکم از راه دور
یاسمن( مامی فرشته ها )
پاسخ
زهره جون جدی شما هم اینجوری بودی؟ البته من فکر می کنم که الان دیگر فداکاری در حق دیگران اینقدر ها معنی نداشته باشد شاید در قدیم یک ارزش بوده و محبت و فداکاری از طرف دوستان تلافی میشده اما در روزگار حاضر دیگه معنی نداره.پس با من موافقی که از دستش ناراحت باشم؟
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فرشته ها می باشد