فارغ التحصیلی الیسا جونم
بله. بالاخره فرشته زیبای من 6 سال را تمام کرد و از مهد کودکی که از 15 ماهگی را اونجا گذرونده فارغ التحصیل شد و باید 3 ماه دیگه وارد مدرسه بشه
با کلی تلاش و کوشش تونستم اسمش را توی مدرسه شاهد ،که دقیقا توی خیابان روبرویی دانشگاه است ، بنویسم و بالاخره هفته گذشته موفق شدم. الیسای عزیزم از اینکه قراره بره کلاس اول خیلی خوشحاله وفکر می کنه که رفتن به کلاس اول به معنای بزرگ شدن و انجام دادن هر کاری هست که خودش صلاح بدونه . عزیزکم فکر می کنه حالا که بزرگ شده هلیا باید ازش حرف شنوی داشته باشه. البته من هم قصد ندارم اونو از این رویای شیرین بیرون بیارم . با یه لذتی می گوید که وقتی مدرسه رفت می تونه هر شب خودش کتاب بخونه و به من می گوید مامان دیگه اون قسمت از کتاب ها را که شما نمی خونی خودم می تونم بخونم -- آخه بعضی از شب ها که من خسته هستم یه چند پاراگرافی از کتاب داستان هاشون را حذف می کنم ---
بانوی پر تلاش من کلاس های موسیقی را هم با جدیت دنبال کرد . دوره بلز که تمام شده و از دوره فلوت هم فقط 4 جلسه دیگه مونده و در اخر دوره هم یه اجرا دارند که این روز ها جمعه ها را باید بروند تمرین گروهی و ما که از این بابت خیلی خوشحالیم به الیسا گفتم اگر تو موسیقی خیلی موفق بشوی دیگه نیازی نیست درس بخونی و موفقیت توی یک هنر و مهارت به نظرم از درس خوندن مفید تره. البته این ایده منه و هر کس این حرفم را میشنود می گوید تو که این نظر را داشتی چطور خودت فوق لیسانس گرفتی
برای تابستان بچه ها یه سفر را برنامه ریزی کردیم و البته دوره استخر برای الیسا که خودش خیلی اصرار داره و من خیلی راغب نیستم دوست دارم الیسا یه دو سال صبر کنه تا هلیا عسلی هم 6 ساله بشه بعد یهو هر دو را با هم ببرم استخر
راستی به مناسبت فارغ التحصیلی بانوی عزیزم و البته به اصرار خودش واسش یه جشن کوچولو با حضور دوست هاش گرفتم که یه ترکیبی بود از تولد و مهمانی خداحافظی
جشن فارغ التحصیلی مهد کودک
یه گردش دو روزه .سپیدان
قبل از مهمانی تولد یکی از دوستان الیسا . آرنیکا جون
قبل از مهمانی یک دیگه از دوستان . آترینا جون