دو ماهگی هلیا
هلیای عزیزم دختر گمپ گلم
دو ماه از میلادت گذشت و فردا 2 ماهگیت تمام میشه این دو ماه هم به خوبی و خوشی گذشت یک سری سختی ها بود اما فدای سرت دخمل نازنینم کدوم مادری یادش می مونه سختی ها و محدودیت های بزرگ کردن تکه های وجودش را
مطمئن هستم توی این مدت دو ماه کسی که بیشتر از همه اذیت شد الیسا بود که هم باید خودش را با شرایط جدید وفق می داده و هم اینکه به هر حال مجبور به تحمل محدودیت هایی بوده اگر چه این دو ماه را مهد نرفته و دیگه مجبور نبوده ساعت 7 از خواب بیدار بشه و اینکه می تونسته تمام مدت را پیش مامان توی خونه بمونه و این به زعم من واسه دخملی خیلی موقعیت خوبی بوده بخصوص اینکه هلیا عسل تقریبا همیشه صبح ها خوابه و من الیسا می تونیم با هم بازی کنیم و نقاشی بکشیم نمیدونم که این بازی ها جبران مافات را کرده یا نه ؟؟
الیسا خانومی خیلی فراتر از انتظار ما ظاهر شد و حسادت و بدجنسی یا به قول خودش " من جم سی " نداشته و کاملا وجود خواهری را قبول کرده و اگر گاهی هم خواهرش را اذیت کرده قصد کمک داشته مثلا پستونک به زور توی دهن هلیا بذاره ،یا می خواسته ابراز محبت کنه اما نمی دونه بعضی کارهاش مثل بوسیدن یه جاهایی مثل سر خواهری می تونه خطرناک باشه
ما هم به خاطر قدر دانی از الیسا و هم به این خاطر که خودش به جشن تولد خیلی علاقه نشون می داد و هر روز آهنگ یا به قول خودش " آینگ " تولد را هزار بار گوش می داد بخصوص بعد از دیدن جشن تولد مهد کودک مدام درخواست خرید کیک تولد داشته ، واسش یه جشن تولد سوری گرفتیم تا هم از الیسا تشکر کنیم و هم دوماهگی خواهری را جشن بگیریم و هم یه صفایی به خانواده بدهیم .
هلیا هر روز صبح با این حرکت بیدار میشه
دو ماهگی
اولین دیدار دخملی از حافظیه