روزهای خوب
بعد از مد تها که توی کل فامیل ما عروسی درکار نبود از قدوم دخملی ما چندین عروسی پشت سر هم سر گرفت و این چند وقت تمام آخر هفته ها را عروسی بودیم بگذریم از اینکه با دو تا بچه چقدر عروسی رفتن و خوش گذروندن توی عروسی می تونه سخت باشه اما خوشحالم که بالاخره جوان های فامیل هم سر و سامان گرفتند و به خونه بختشون رفتند و جا داره همین جا مجددا ازدواج های فرخنده اشون را تبریک بگویم
هلیا که فعلا از عروسی به جز سرو صدای زیاد و مزاحمت برای خوابش چیزی نمی فهمه اما الیسا خانومی بالاخره معنای رقص واقعی را فهمید تا به الان تنها تصوری که از رقص داشت بالا و پایین پریدن بوده که توی مهد کودک یاد گرفته بود و هر وقت ازش میخواستیم برقصه فقط بالا و پایین می پرید اما به یمن استعداد خوبش که به مادری رفته خیلی زود رقصیدن را یاد گرفته و باز هم به یمن این عروسی ها اهنگ " خانومم " را حفظ شده و از اول تا اخرش را می خونه و واسه خودش هلهله می کنه الیسا خانوم علاوه بر رقص و شادی یه موضوع دیگه ای هم توی عروسی ها براش جالب بوده که خدائیش کمتر بچه ای به این موضوع توجه نشون می ده و اون هم ماشین عروس هست . الیسای نازم نمی دونم کی و چه جوری ماشین عروس واست جالب شده که توی خونه سعی میکنی واسه خودت ماشین عروس درست کنی......
این هم ماشین عروس الیسا