نیم سالگی هلیا عسل
نیم سال از میلادت گذشت عسلم
این ماه آخر برایت تجربه جدیدی بود . سعی کردم که به شیر خشک خوردن عادت کنی تا هم برای زمانی که من باید برگردم سرکار مشکلی نداشته باشی و هم من نیمه شب ها یه نفسی بکشم اما با نتیجه (35-0) بعد از 35 روز تلاش شکست خوردم و این وسط 5 تاسر شیشه و دو مدل شیر خشک هدر شد که فدای سرت یه دو هفته ای هم میشه که حریره بادام و فرنی بهت دادم اگر چه با میل نمی خوری اما در کل راضی ام و دیگه در این مورد کوتاه نمی ایم
از وزن گیریت هم راضی هستم اگر چه در کل هر ماه از وزن الیسا کمتر بودی اما در کل روی نمودار رشد رضایت بخشه اما قدت از الیسا جونم بلندتر هست البته در حد 2 تا 3 سانتی متر
بعد از سینه خیز رفتن الان دیگه روی دست و پاهات بلند می شوی که این می تونه علامتی برای شروع زود هنگام راه رفتنت باشه که البته مامان با کمال خجالت آرزو می کنه تا زود راه نیفتی چون راه رفتن شما همان و به هم ریختن آشپزخانه و .... که تازه از دست کنجکاوی های الیسا راحت شدن همان
توی روروک هم که دنده 3 و تخته گاز می روی بخصوص وقتی توی اشپزخانه هستم از اول این ماه الیسا خانومی هم برگشت مهد کودک و بعد از 6 ماه من و شما یه خلوت مادر و دختری را داریم تجربه می کنیم
رابطه ات با الیسا خانومی که خیلی خوبه کلی واسه الیسا ذوق می کنی و دوستش داری صداشو بشنوی چنان می خندی الیسا هم شما را خیلی دوست داره البته موقعی که تنها هستید خیلی بهتره وقتی کسی پیش ما باشه نه زیاد دوست نداره کسی با شما بازی کنه البته خیلی هم اجازه نمی دهد به وسایل بازی یا به قول خودش " ابا بازی " هاش دست بزنی که این طبیعی هست و به خاطر رشد حس مالکیت است که توی بچه های این سن دیده می شود و هیچ ربطی به حسادت که بعضی از اطرافیان این رفتار الیسا را به حسادت تعبیر میکنند نداره چرا که الیسا عموما دوست نداره حتی من و بابایی هم به وسایل اش دست بزنیم مگر موقعی که بدونه ما می خواهیم باهاش باز ی کنیم
راستی یه آوایی هم می گویی که من ترجمه اش کردم " ماما " و کلی ذوق مرگ هستم وقتی می گویی " ماما" البته بابایی زیر بار نمی رود و می گوید اصلا همچین چیزی نیست .... بابایی حسود