الیساجونمالیساجونم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره
هلیا عسلمهلیا عسلم، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

فرشته ها

خاطرات نی نی ها

1390/1/13 10:08
357 بازدید
اشتراک گذاری

   

niniweblog.com

شروع
تا چند وقت پيش نبودم اما حالا زندگي مشتركم را شروع كرم و فعلا مسكن را براي چند ماه اجاره كردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بيرون مي اندازد و تمام وسايلم را هم مي گذارد توي كوچه !!!!!!!!!

اظهار وجود
هنوز كسي از وجودم خبر ندارد .البته وجود كه چه عرض كنم .هرچند ساعت يكبار تا مي خواهم سلول هايم را بشمرم همه از وسط تقسيم مي شوند و حساب و كتابم به هم مي ريزد.

زندان
گاهي وقت ها فكر ميكنم مگه چه كار بدي كردم كه مرا به تحمل يك حبس 9 ماهه در انفرادي محكوم كرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!!

فرق اينجا با آنجا
داشتم با خودم فكر مي كردم اگه قراربود ما جنين ها به جاي بدن مادر دربدن پدرها زندگي
مي كرديم چه اتفاقاتي مي افتاد:
احتمالا در همان هفته هاي اول حوصله شان سر مي رفت و سزارين مي كردند !!!
كشوي ميزشان را از طريق هل دادن با شكمشان مي بستند !!!
اگر ويار مي كردند باعث به وجود آمدن قحطي مي شد!!!
به خاطر بي توجهي تا لحظه زايمان هم سراغ دكتر نمي رفتند و احتمالا در اداره وضع حمل مي كردند!!!
اگر بچه توي شكمشان لگد مي زد ،آنها هم فورا توي سرش مي زدند تا ادب شود !!!

بلوتوث
امروز موقع سونوگرافي هرچي براي دكتر دست تكون دادم كه از من عكس نگير نفهميد،الان حسابي نگران شدم مي ترسم عكس هايم پخش شوند چون از نظر پوشش اصلا در وضعيت مناسبي نبودم

بند ناف
امروز همش مي خواستم بروم گشت و گذار اما مادر اينقدر نگران گم شدن من است آنچنان مرا با بندناف بسته است كه نمي گذارد دور شوم

موج مكزيكي
اينكه بعضي وقتها حسابي قاط ميرنم به خاطر امواج موبايل است.مادرم،نمي شود به احترام من كمتر اس ام اس بازي كني ؟

سكوت سرشار از ناگفته هاست
از بس به خاطر سكوت اينجا عقده اي شدم كه تصميم گرفتم به محض تولد فقط جيغ بزنم تا تخليه شوم

چندبار مصرف
لابد شنيده ايد كه يك نفر مي رود و از فروشنده مي پرسد كه آقا نان يك بار مصرف داريد؟و فروشنده ميخندد و مي گويد مگر نان چند بار مصرف هم داريم؟؟
خواستم بگم اصلا هم خنده دار نيست اينجا هر چيزي كه به من برسد دوبار مصرف است اول مامان غذا مصرف میکند بعد من!!! 

جغرافياي بدن
فكر كنم در قطب جنوب هستم چون در اين مدت اينجا هميشه شب است

رخصت
خب كم كم بايد گلويم را براي گريه آماده كنم مي خواهم براي خروج رخصت بخواهم .

مادرم ممنونم...........ديگر مزاحم نمي شوم

اولين نفس
كمي استرس دارم همين طور كه به لحظه رفتن نزديك مي شوم قلبم تندتر مي زند .همه چيز دارد از يادم مي رود و احساس ميكنم بعد ها چيزي از اينها را به خاطر نمي آورم .......آهاي من كه هنوز حرفهایم تمام نشده.................

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

الی
13 فروردین 90 12:48
__________________--------
_________________.-'.....&.....'-.
________________\.................../
_______________:.....o.....o........;
______________(.........(_............)
_______________:.....................:
________________/......__........\
_________________`-._____.-'شاد باشي مهربون
___________________\`"""`'/
__________________\......,...../
_________________\_|\/\/\/..__/
________________(___|\/\/\//.___)
__________________|_______|آرزومند آرزوهــــاي قشنگت
___________________)_ |_ (__
________________(_____|_____)
............ *•~-.¸,.-~* پش ما بیا منتظریم *•~-.¸,.-~*...........


سلام الی جان. مرسی از شکلک خوشکلت ما هم واست آرزوی موفقیت میکنیم.


الی جان من نمی تونم وبلاگت را پیدا کنم لطفا آدرسش را واسم بنویس. بووووووووسسسس
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فرشته ها می باشد