چه می دونستم
الیسای قشنگم
7 سال قبل وقتی ازدواج کردیم ، من و بابایی دنبال بچه دار شدن نبودیم . چیزهایی واسمون مهم بود ، ادامه تحصیل من، جمع کردن پول واسه خرید خانه و بقیه کارهایی که واسمون اولویت داشت و اصلا به بچه دار شدن فکر نمی کردیم......
فرشته زندگیم من چه می دونستم که چقدر تو دوست داشتنی خواهی بود.
چه می دونستم که یک شب بیدار ماندن به خاطر تو به اندازه تمام شب هایی که تا صبح راحت و بی دغدغه خوابیدم ، لذت بخشه .
چه می دونستم که تنها با وجود تو، وجودم کامل خواهد شد.
چه می دونستم که لذت داشتن تو، در آغوش گرفتن تو ، بوسیدن و بوئیدن تو تمام خوشی های زندگیم را زیر و رو می کنه.
چه می دونستم که خنده های قشنگت ، وجودم را پر از خوشی و مسرت می کنه.
چه می دونستم که مادر شدن و مسئولیت های اون بیشتراز انجام تمام فعالیت ها و مسئولیت های کاریم بهم سرخوشی و لذت می ده.
چه می دونستم که انتظار برای دیدن تو ، بزرگ شدن تو ، خندیدن تو، چها ردست و پا رفتن تو و ماما و با با گفتن تو تنهای رویای زندگیم میشه.
چه می دونستم که تنها آرزوم سلامتی تو خواهد شد .
چه می دونستم ......
عزیز دلم برای سالهایی که برای به وجود آوردنت تعلل کردم متاسفم و به خاطر وجود نازنینت عاشقانه دوست دارم .