چند کلامی از زبان نازگل کوچولو

 بالخره من نفهمیدم که اسمم چیه. مامانم که همیشه منو به اسم نارگل و فرشته صدا میکنه بابایی هم که همیشه میگه دخمل من. میگن من مثل فرشته ها اومدم توی این زمین و مامانم همیشه ادعا داره که زندگی با من چیز دیگه ای . من هم خیلی از این بابت خوشحالم. خوشحالم که اینقدر وجودم به زندگی اونها نعمت داده. مامان شهناز میگه من خیلی با برکت بودم و از وقتی اومدم کلی نعمت توی زندگی مامانی و بابایی اومده مامانم تونسته توی دانشگاه تدریس کنه و بابایی تونسته یه خونه بزرگ تر بخره. من هم از اینکه می بینم مامانی و بابایی منو اینجوری دوست دارند سعی میکنم دختر خیلی خوبی باشم از مامانم میشنوم که میگه خیلی با الیسا راحت هستم و الیسا اصلا منو اذیت نمی کنه خوشحالم که از دست من راضی هستن. منم هم سعی میکنم خیلی اذیتشون نکم.    توی این ١٥ ماه که از به دنیا اومدنم گذشته خیلی چیزها یاد گرفتم. مثلا یادگرفتم که هر کس را که مامان یاسمن یا بابا بگه ببوسم نمی دونم بوس چیه اما هر کسی را که می بوسم بعدش خیلی ذوق زده میشن و به جاش چند تا بوس آبدار به من می دهند.                    

الان بلدم که چند تا از وسایل خونه مثل تلفن ، موبایل ، جارو، سفره، لیوان، شلوار، کنترل تلویزیون، کیف مامان و دستمال کاغذی را بدم به دست مامانی یا بابا نمی دونم چرا خودشون یادشون نمی مونه که این وسایل جاشون کجاست و همش منو می فرستند دنبال این وسائل فکر نمی کنن که من هم خسته میشم از بس باید برم واین چیزها را پیدا کنم.

من می تونم ورزش کنم و یا نی ناش ناش کنم البته خودم خیلی فرقشون را نمی دونم به نظر من هر دوش حرکاتی شبیه به هم داره فقط توی ورزش بیشتر باهام را تکون می دم و مامانم هی میگه یک، من هم می گم دو ، دو  اما توی رقص دست هام را تکون می دهم و مامانم میگه نی ناش ناش منم دستم را از ناحیه مچ تاب می دهم  و بعد مامانم به نشانه ذوق زیاد یک صدایی از خودش در میاره که بهش میگن " کل"    "kel  که فکر کنم توی جنوب کشور به نشانه شادی در مراسم عروسی ازش استفاده میشه اما صدای بدی داره و هر وقت مامانم کل میزنه من دیگه نمی توانم نی ناش کنم.

در ضمن یاد گرفتم بگم  مامان ، مه  (  شیر مامان)  مچ  ( غذایی که مامان می پزه)   بابا، جیش (وقتیی می خواهم خودم را خیس کنم)،الو ، (وقتی تلفن زنگ میزنه و من می خواهم زودتر از بابا یا مانانی به تلفن جواب بدم)   

 به  ( وقتی کسی منو صدا میزنه)   نه ( وقتی ازم می پرسن دوستم داری یا هر وقت خودم صلاح دونستم در جواب سوالاشون )   بق (لامپ)   د ده   ( وقتی دارن تنم لباس بیرون از خونه را می پوشن) 

اله(هر وقت مامان جا نمازش را می گذاره که نماز بخونه من با گفتن اله از مامانم می خواهم که واسه من هم جانماز بذاره یا چادر سرم کنه)

 آبا ( هر وقت لیوانم را که به ظرف شویی آویزونه می بینم حالا کاری ندارم که تشنه هستم یا نه در کل قصدم اینکه که مامان بغلم کنه و لیوان صورتی خوشکلم را بده دستم گاهی مامان هم بدجنسی میکنه و خودش لیوان را دست می گیره)  

 لا ( به معنای لالا  هر وقت می خوام شیر مامان را بخورم  خودم را به خواب می زنم تا مدت بیشتری توی بغل مامان باشم)   داش  ( به معنای داداش آریا عروسک من که خیلی بهش وابسته هستم البته با با می گه نگو داش   بگو  داداش حالا من نمی فهمم که فرقش چیه)   

 راستی من یه لغت را به فرهنگ لغت خانواده ام اضافه کردم به اسم  " اینه"   

eineیعنی اینهاش، یا اینجاست از وقتی من در جواب سوال دیگران که می برسند عروسکت کو؟ یا کفش کو؟ و یا هر وسیله دیگه ای که باید دنبالش باشم میگم اینه همه خانواده ام هم این کلمه را به کار می برن و کلی با این کلمه حال می کنن اما من نمی تونم کجای این کلمه خنده داره

 فعلا همین ها را یاد گرفتم  مامانی که میگه من خیلی باهوشم و جلوی خاله فروغ و زن دایی و عمه جون ها همش راجع به این  کارهای من حرف می زنه.

  خاله فروغ هم میگه وای ی ی ی ی  الیسی جون قربونت برم عزیزم.