الیسایی در تعطیلات نوروز
ناردونه من امسال توی تعطیلات مهمون داشتیم . عمو جون و عمه جون از شمال اومده بودند خانه ما و تو از بودن با بچه های اونها خیلی خوشحال بودی اگر چه اون ها با هات اختلاف سن زیادی داشتن اما خیلی با اونها بودن و بیرون رفتن با اونها را دوست داشتی و اونها هم خیلی مراعات تو را می کردند و کلی دل به دلت می دادن مخصوصا مبین جون ( پسر عمو علیرضا ) که چون یکی یکدونه هست و خیلی دوست داره مامان و باباش واسش یه خواهر یا برادر بیارن خیلی تو را دوست داشت و تو هم به جای مبین صداش می کردی " داداشی " چقدر مبین ذوق می کرد از اینکه داداش صداش میکردی و همه متعجب بودند که خودت یهو بهش داداشی می گفتی و کسی بهت یاد نداده بود
خوشکلکم کلا تا وقتی اونها پیشمون بودند کمتر سراغی از من می گرفتی و از صبح تا شب باهوش می رفتی گشت و گذار و حسابی شاد بودی
بعد از رفتن اونها نوبت دید و بازدید از خانواده مامانی بود توی مهمانی های خودمون هم که خیلی اذیت می کردی اصلا یه جا بند نمی شدی با آیلین و رژان کلی بازی می کردی بخصوص آیلین که دقیقا هم سن خودته و باهاش هم زبون بودی کلا فکر کنم نوروز به یاد موندنی را سپری کردی و یه کم هم وزن اضافه کردی و این اضافه وزن را به راحتی میشد توی صورتت دید بوسسسسسسسسسسسس واست یکی یکدونه من
واست چند تا عکس میگذارم که مربوط به تعطیلات عیده این عکس ها را عمو جون ازت گرفته و مشخصه که بر عکس مامانی واسه عکس گرفتن هیچ حوصله ای نداشته
اینجا خونه خاله فروغ هست
سیزده بدر در جنگل پالایشگاه