این روزها
دختر های گلم
این روزها اصلا حال خوشی ندارم ، از یک طرف صحبت های دکترم به شدت نگرانم کرده و از طرفی الان که به روزهای اخر نزدیک می شوم پر از دلشوره و تشویش شدم
می دانم که برای دومین تجربه مادر شدن اصولا نباید دلشوره ای وجود داشته باشد اون هم از نوع اضطراب های ناشناخته اما نمی دونم چرا احساس می کنم مثل سابق نخواهم توانست زندگی 4 نفره امان را مدیریت کنم . احساس می کنم به زودی زیر باری از مسئولیت ها له خواهم شد واقعا که مسئولیت هایی از جنس مادرانه طاقت فرسا است و آد م نمی داند نگران کدامین وظیفه مادریش باشد ابراز علاقه و محبت و سیراب کردن فرزند از عشق مادری یا نگران رشد جسمانی و وزن و قد و.... یا نه نگران تربیت اجتماعی و............
با اینکه من و سعید از سال 83 که ازدواج کردیم تصمیم داشتیم که دیر بچه دار شویم اما با فاصله ای کوتاه دو فرزند داشته باشیم و من همیشه خودم را برای دو فرزند پشت سر هم اماده کرده بودم و اصولا این فاصله سنی کم بچه ها در فامیل ما به یه رسم دراومده اما نمی دونم چرا الان ، حالا که روزهای آخر بارداری را می گذرانم این همه تردید دارم و فکر می کنم وظایف خانه ، همسر داری، مراقبت از الیسای نوپا و مراقبت و مواظبت از فرشته دومی خارج از توانم خواهد بود...............
اصلا این فکر و خیال ها از زمانی به سراغم امد که بنا به دستور پزشکم باید در خانه می ماندم و استراحت می کردم اما دریغ که این مرخصی حالم را بدتر کرد انگاری به استراحت عادت ندارم
از سال 81 که فارغ التحصیل شدم و سر کار رفتم واقعا هیچ وقت نبوده که مدتی را در خانه بمانم و هیچ کاری نکنم همیشه اگر یک مرخصی کوتاه وجود داشته بنابر دلایلی بوده و کاری برای انجام دادن داشته ام یا اینکه مسافرت بودیم اما الان حتی دوست ندارم کتاب بخوانم .بی توجهی به کتاب هام دیگه اوج بد حالیمه
حتی پاسخ نامه امتحان دانشجوهام را هم مرتب نکردم خدا به خیر بگذرونه این ترم را زیر دین دانشجو هام نمونم خوبه
کتاب های بارداری ام را که موقع بارداری الیسا خوندم و الان هم دوباره این چند کتاب را دقیق تر خونده ام
از ماندن توی خانه بد جوری حوصله ام سر رفته بغیر از شبکه سلامت به بقیه برنامه های تلویزیون هم علاقه ای ندارم اون هم فقط جذب برنامه کودک من هستم
وای هر وقت می خواهم کاری را انجام بدهم مثل آماده کردن ساک زایمان، دوختن رو تختی نی نی دومی یا شستن ملافه های تخت الیسا گلی یه وجدان اگاه یا شاید هم شیطان آگاه بهم میگه برو استراحت کن دیگه این روزها تا مدت ها تکرار نمیشه ها وای که من استراحت کردن را بلد نیستم چون می روم توی خیالات بد بد بد
کاش می شدم مثل " آنه شرلی دختری با موهای قرمز " پر از انرژی و انگیزه و خستگی ناپذیر یا مثل اقای همسایه ی کلاه قرمزی مثبت اندیش و بی خیال ...
دختر ها
فرشته های من واسه مادر شدن و مادر بودن دوباره ام دعا کنید عزیزان دلم مادر را به خاطر غفلت هایی که ممکنه ناخواسته از شما داشته باشه ببخشید
کی میشه بزرگ بشید و بشین همدم و مونسم