خدا گر ز حکمت ببندد دری .........
هلیای من همچنان عادت شب زنده داریش را حفظ کرده اگر چه به نسبت روزهای اول میلادش زودتر می خوابه اما من و هلیا همچنان در ساعات اولیه بامداد بیداریم دخترکم اگر چه گریه نمیکنه اما با چشمای خوش رنگش به سقف اتاق خیره می شه و همون چشمای زیباست که اجازه خواب به مادر هم نمی دهد
توی این مدتی که از تولد عسلک گذشت یه چیزهای را از شب و زندگی شبانه و رابطه با هلیا کشف کردم
خدا را شکر که هوا خوبه و میشه پنجره را باز گذاشت و گاهی هم یه سری به تراس زد و نسیم خنک شبانه را حس کرد و چقدر دلم می خواست با هلیا توی تراس رادیو گوش می دادیم اما حیف که این کار حتما صدای همسایه ها را در خواهد آورد
این شب زنده داری های شبانه فرصتی برای ارتباط با هلیاست و لمس کردن و ماچ و بوسه هایی که در طول روز باید از چشم الیسا دور بمونه البته نه که الیسا حسودی کنه اما دوست داره هر رفتاری ما با هلیا داریم را اون هم انجام بده و شروع می کنه به بوسیدن و فشار دادن سر و صورت هلیا
توی این شب زنده داریها از پنجره اتاق خواب می بینم که خانومی دقیقا در بلوک روبرویی ما شب زنده داری دیگه ای را تجربه می کنه وقتی من هلیا را بغل می گیرم و توی اتاق راه می روم و یا لب پنجره می روم اون خانوم هم می آید لب پنجره و سیگار میکشه بارها شده که در تاریکی شب مدتی به هم نگاه می کنیم نمی دانم اون بیشتر دلش واسه بی خوابی من می سوزه یا من بیشتر دلم برای تنهایی و پناه آوردنش به سیگار می سوزه نمی دونم چرا فکر می کنم اون خانم تنهاست و با سیگار کشیدن در واقع تنهایی خودش را دود میکنه و بیرون می ده کم کم دارم به دیدن این بانو عادت میکنم و با خودم فکر میکنم با تغییر عادت خواب هلیا ایا این بانو دلش واسه ما تنگ میشه یا نه ؟؟
توی این شب ها دو تا پسر نوجوان هم هستند که در محوطه پایین دوچرخه سواری می کنن دیدنشون باعث میشه خدا را شکر کنم که دو تا نوجوان دارند در نیمه های شب یه ورزش و تفریح سالم انجام می دهند و گاهی هم از پنجره می بینم که یه ماشین پلیس رد میشه و یه چرخی میزنه و حتما میخواهند امنیت محله را چک کنند.و بازم خدا را شکر که یه انسان های شریفی از استراحت خودشون برای امنیت خاطر ما گذشته اند
رفتگراهای شریف و زحمت کش شهرداری هم تقریبا ساعت 12 شب می ایند و زباله ها را جمع میکنن توی بارداری ام هر وقت صدای ماشین حمل زباله منو از خواب بیدا ر می کرد عصبی میشدم اما الان با تمام وجودم دوست دارم که میتونستم بروم و براشون یه چای داغ میبردم تا شاید خستگی از تنشون بیرن می اومد دیدن این کارگران شریف و بی ادعا باعث میشه لبخندی به بلبم بیاد و از ته دلم برای سلامتی اشون دعا میکنم
بله .........
اینجوری که خدا گر ز حکمت ببندد دری به رحمت گشاید در دیگری
چند شب قبل وقتی هلیا را توی گهواره تکان می دادم تا بخوابه فکر می کردم که این شب بیداریها هم می تونه زیبا و جذاب باشه و خیلی خوبه که هوا گرمه و گرنه اگر هلیا توی زمستان به دنیا اومده بود نه میشد شب های بلند زمستان را تحمل کرد و نه آن بانو و نو جوان ها و نه پلیس های شریف منطقه و ننه بی مدعا ترین و نجیب ترین انسان های این دنیا را دید ......