سه ماهگی هلیا
هلیا عسل من دیروز سه ماه شد به جرات می توانم بگویم که واسه خودش یه شخصیت کامل اجتماعی را پیدا کرده.
به خوبی گردن میگیره ، ما را که خیلی خوب میشناسه و این شناخت هر سه ما از خیلی وقت پیش شروع شده بود . به نظر می اید که الیسا را خیلی دوست داره وقتی الیسا حرف میزنه هلیا سرش را به همون طرف می چرخونه و گاهی وقت ها که الیسا دقیقا پشت سرش هست شانه و سینه هاش را با فشار بالا می بره و تا سرش بیفته و با چشماش بتونه الیسا را ببینه ، هر وقت الیسا باهاش حرف می زنه مرتب می خنده و الیسا هم با شوق داد میزنه " مامان ببین منو چقدر دوست داره " و من هم با یه عشق و رضایت تمام و وصف ناشدنی حرفهای الیسا را تائید می کنم و خوشحالم از اینکه هر دو همدیگه را دوست دارند . تقریبا همه کسانی که یکی و دو ساعت با ما بودند تائید می کنند که الیسا هیچ حسادتی به هلیا نداره و کاملا حواسش به هلیا هست و بیشتر از اینکه بهش حسادت کنه به فکر خدمت رسانی به خواهرشه
عسل خانوم مثل الیسا به تبلیغات و صدای آهنگین تبلیغات تلویزیون هم علاقه داره و هر وقت صدای آگهی های بازرگانی می آید سریع سرش را برمی گردونه و تماشا می کنه
تقریبا تمام مواقعی که بیداره دستاش را تا هر اندازه که بتونه می کنه توی دهانش گاهی اونقدر این کار را با حرص و ولع انجام می دهد که به سرفه کردن می افته که البته الیسا هم تمام مدت حواسش هست و به زور دستاش را از دهن بیرون می آورد.
دیگه به راحتی بر میگرده و وقتی زمین می گذارمش خیلی سریع کپ میشود که البته دکترش گفته با گذاشتن بالشت به اطرافش اجازه ندهید که به روی قفسه سینه برگرده چرا که قفسه سینه اش هنوز خیلی نرم هست.
از خنده های هلیا که نمی دونم چی بگویم. صبح ها با خندای زیبای هلیا بیدار می شویم و هرکس را که میبنه عکس العملش در ابتدای کار خنده های نمکین و خوشمزه است.
خلاصه دنیای شدن این الیسا و هلیا و تمام وقت و انرژی و نقل کلام من و بابایی شدن این دو تا فرشته آسمونی .به نظرم که روند بزرگ شدن هلیا خیلی سریع تره و به قول بابا این به این خاطره که ما دوست داریم هلیا خیلی زود بزرگ بشه و زیاد توی نوزادی نمونه .