اندر حکایت شنگول و منگول
از وقتی هلیا به دنیا اومده الیسا خانومی هر شب با خوندن قصه می خوابه و همینجوری توی تختش نمی خوابه قصه شنگول و منگول --- قصه خاله سوسکه --- قصه کدو کدوی قلقله زن و.... البته همه این داستان ها با تحریفی اساسی گفته میشود مثلا توی قصه خاله سوسکه نهایتا خاله سوسکه با هیچ کدوم ازدواج نمیکنه و به پدرش می گه من باید درس بخونم تا بروم سر کار و بعد ازدواج کنم و یا در قصه شنگول و منگول اون ها 4 تا بچه شده اند ( شنگول - منگول - حبه انگور و خواهرشون ) " در جهت عادی سازی وجود خواهر در زندگی بچه ها " .توی این داستان هم می خواستم الیسا خانومی بودنه که بعضی از اشتباه ها قابل جبران نیست و بهتره بچه ها اصلا اشتباه نکنن و به حرف و تجربه والدینشون گوش کنن بنابراین شنگول و منگول و حبه انگور و خواهرشون تحت هیچ شرایطی در را روی اقا گرگه باز نمیکنن و اقا گرگه هر ترفندی می زنه بچه ها در را باز نمی کنن تا مامانشون که خودش کلید داره می اید و در را باز میکنه و از بچه ها به خاطر اینکه به حرف مادرشون گوش کردند تشکر میکنه و میوه هایی که شنگول و منگول و... باید رنگ انها را برای مادرشون توضیح دهند( ( مثلا موز چه رنگی ؟ یا پرتغال چه شکلیه و چه رنگی داره ؟ )) را به بچه ها می دهد تا بخورندو بزرگ بشوند و............
خلاصه این قصه ها را که با تحریف اساسی گفته میشه را هر شب برای الیسا خانومی تعریف میکنم که چند شب پیش الیسا گفت
الیسا: مامان پس کی شنگول و منگول می روند توی ساعت؟
مامان: کدوم ساعت
الیسا : همون ساعت که اقا گرگه می اید و بعد مامانشون با قیچی شکم اقا گرگه را می دوزه
مامان:
یعنی بچه ام از اول این داستان را بلد بوده و خیلی متانت به خرج داده که از همون اول مادرشو ضایع نکرده اما خوب به هر حال الیسا هم تا حدی صبر داشته و دیگه نتونسته این همه تحریف و تغییر در قصه اونم از نوع قصه ای که هر بچه ایرانی اون را بلده را طاقت بیاره