سفر به سرزمین پدری 2
قبل از رفتن به مسافرت اون هم سرزمین پدری یعنی آمل خیلی خوشبین نبودم که بهمون خوش بگذره اما انتظار این همه سختی را هم نداشتم تا به الان که حدود 11 سال از ازدواجم میگذره هیچ وقت در سفر به شمال سختی نکشیده بودم و بر عکس همیشه این سفر برام پر از خاطره ها و خوش گذرونی های دلنشین بود . اما این مرتبه تمام روزهای اونجا بودن سخت و توام با خستگی بود . هم ما زمان بدی را برای سفر انتخاب کرده بودیم . فصل سرد همراه با باد هایی که ما تا به حال تجربه اش نکرده بودیم و یک هفته ندیدن خورشید برای ما که دیدن هر روزه خورشید و گرمایش برامون عادت شده و هم مراسم های مربوط به عزاداری عاشورا و مراسم های نذری که فامیل پدری داشتند و ما هم در اون ها شرکت می کردیم باعث شد که کلا 10 روز شلوغ و پر هیاهو همراه با ارتباط بچه ها و نوه های فامیل پدری و گاها دعوا ها و کلنجارهای بچه گانه اضافه بر سرما و بارون و باد تنها خاطره ما از این سفر باشه علاوه بر اون شروع رویش مروارید های هلیا خانوم و پروسه شکم روی و درد لثه .سرما خوردگی شدید الیسا و اولین تجربه آمپول زدن برای الیسای عزیزم که تا به حال اونقدر بیمار و بد حال نشده بود که نیاز به آمپول زدن داشته باشه هر لحظه این سفر را برامون پر از تجربه های تلخ و پر استرس کرد به حدی که وقتی رسیدیم خونه خودمون و وقتی درب خونه را باز کردیم اشک توی چشمام جمع شده بود و دلم می خواست تا ابد دیگه از خونه خودمون بیرون نروم
بیچاره عمه ها و مامان بزرگ الیسا و هلیا که از بس من نق زدم گفتند با اینکه ما خیلی دلمون واسه بچه ها تنگ میشه اما اگر اینقدر بهت سخت گذشته یه 2 سالی را امل نیا تا بچه ها بزرگ بشوند
چند تا عکس الیسا و هلیا که با وجود بی حوصلگی تمام گرفته شده در ادامه مطلب
قطار د ر مسیر رفت
یه دخمل خوشمل به اسم نازنین که توی کوپه بغلی بود و با الیسا کلی دوست شدند
مراسم شیر خوارگان حسینی
دریای فریدون کنار
دریای محمود اباد