تولدت مبارک فرشته کوچک خوشبختی
امروز آره دقیقا توی همین ساعتی که دارم واست این پست را می گذارم 3 ساله شدی
4 آبان 89 ساعت 9 و 5 دقیقه صبح به دنیا اومدی و چه زود 3 سال از اون روز شیرین گذشت اون روز شیرین که دیدنت باعث شده بود هیچ دردی را حس نکنم اون روز اونقدر لبخند روی لبم بود که گونه هام درد گرفته بودند اونقدر عرق لذت بودم که حس می کردم و واقعا این حس را داشتم که همه دنیا از آمدنت مطلع شده اند این حس را داشتم که به دنیا اومدنت واسه همه مردم دنیا مهمه و همه منتظر ظهور آسمونی ات بودند
الان هم همین حس را دارم وقتی با هم خرید می رویم یا توی پارک با کسی صحبت می کنی و اون طرف از حرف زدنت غرق لذت نمیشه تعجب میکنم که چرا بی تفاوت هست؟ حتی گاهی ناخودآگاه بهشون تذکر می دهم که " الیسا با شما داره صحبت می کنه " بعدش یهو یادم میافته که قرار نیست تو واسه همه جذاب و لذت بخش باشی حتما اونها با خودشون می گویند چه مامان از خود متشکری اما نه نمی گویند اگر خودشون والد باشند می فهمند که من چه حسی دارم
الیسای عزیزم سومین بهار زندگی ات را مثل همیشه با حضور خاله و دایی و مامان جون و بابا جون جشن گرفتیم و امیدوارم اونقدر زنده بمونم که تا وقتی دلت می خواهد برایت بهترین جشن ها را بگیرم
دیشب از دستت دلخور بودم چون اجازه ندادی اونطور که می خواهیم برایت جشن بگیریم با هزار تا بدبختی و قربون صدقه رفتن اومدی توی هال و چند تا عکس گرفتی با هیچ کدوم از مهمان ها هم عکس ننداختی ، رقص که اصلا و ابدا و باز کردن کادوهات را هم که پارسا زحمتش را کشید مهمون ها هم به جای شما با هلیا عکس می انداختن
قبل از خواب به بابابی گفتم چقدر زحمت کشیدم اما الیسا اصلا واسش مهم نبود بابایی گفت فکر کن والدینی که واسه بزرگ کردن بچه هاشون زحمت میکشند و بعدش بچه با بی مهری جوابشون را میدهند و یا تنهاشون میگذارند و سراغی ازشون نمیگیرند چقدر حس قدر ناشناسی دارند و چقدر دلشون میشکنه
اما الان دیگه دلخور نیستم مگر میشه مادر باشی و ذلخور از رفتار بچه ات عزیز دلم مهم نیست که اجازه ندادی اونجور که ما برنامه ریزی کرده بودیم مهمانی پیش بره امیدوارم که توی قلب کوچکت راضی بوده باشی
چند تا عکس که مربوط به دقایق اول تولدت هست
اول کارت تولدت
این هم عکس ژله های رنگی ات که عاشق ژله ای و از صبح مدام یاداوری می کردی که ژله درست کردی