الیساجونمالیساجونم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
هلیا عسلمهلیا عسلم، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

فرشته ها

مروری بر 9 ماه اخیر

خیلی وقته که اینجا مطلبی نگذاشته ام . نه که فرصت نداشتم . انگار دیگه انگیزه این کار را نداشتم . دوستان نی نی وبلاگی ام هم خیلی وقته مطلبی تو وب هاشون نگذاشته اند . از اخرین پست تا الان فکر کنم حدود 9 ماه گذاشته است .  کلی خاطره تلخ و شیرین . مهیج و کسل کننده داشتیم . مهم ترین چیزی که باید بنویسم  ادامه کلاس های موسیقی الیسا جانم هست که با پشتکار بالا ادامه داده . هلیا همچنان دوست نداره تو هیچ کلاسی شرکت کند البته غیر از استخر که من فقط چند بار تفریحی بردمش. پیشنهاد کلاس موسیقی . باله و نقاشی را رد کرده و کلا خودش را مقید به انجام کارهای روتین و تمرینی نمی کنه . -- خوشم می اید از این اخلاقش - -  بر عکس الیسا که بسیار دختر حر...
25 تير 1397

حسرت این روز های من

این روز ها حسرت زندگی گذشته ها را می خورم . البته نه گذشته نزدیک . گذشته های خیلی دور که من خودم اصلا تجربه اش نکردم . حسرت خانه های بزرگ و پر از اتاق و یه عالمه فامیل که در کوچک ترین مشکل و مسئله یه قشون فامیل دم دست بودن و کمک حال آدم بودن. حسرت خانه های  کتاب دایی جان ناپلئون . شوهر آهو خانم  و سوشون . که حتی واسه سبزی پاک کردن هم یه عالمه فامیل و همسایه نزدیک اشون بودن . هم فکر و هم رای و کمک حال . ای کاش من هم اینقدر نیروی کمکی داشتم که می توانستم همیشه و در هر کاری روی کمک داوطلبانه اشون حساب کنم. با خیال راحت بچه ها را بسپارم توی حیاط بزرگ و پر ازدحام  و یه خرید 4 و 5 ساعته و با فراغ بال بروم. یه حمام حداقل نیم ساعته&nb...
21 آبان 1396

تولد الیسای عزیزم

الیسای عزیزم دیروز 7 ساله شد . دیگه اینقدر بزرگ شده که راجع به کیک تولدش و شام تولدش و  حتی لباس های ما هم نظر بده  . یه مهمانی داشتیم با حدود 17 مهمان که متل همیشه جای فامیل های بابا سبز بود . اینقدر الیسا توی مهمانی تولدش شیطونی کرد و بپر بپر کرد که از نظر هیجان با مهمانی 2 سالگی اش  هیچ فرقی نداشت من که سعی کردم خیلی تحمل کنم اما بالاخره دیگه دعواش کردم . دیگه متل گذشته تو فکر ظواهر مهمانی و تزئین های زیادش نبودم چون درگیری مدرسه و کلاس های فوق برنامه الیسا و کلاس موسیقی و کلاس های دانشگاه خودم  و رسیدگی به درخواست های هلیا عسلی وقتی برای این امور برام نمی گذاره .   ...
6 آبان 1396

جشن شکوفه ها و جشن قاصدک

مهر ماه از راه رسید و فرشته های من پس از تعطیلی تابستان رفتن به سوی مدرسه و مهد کودک جشن شکوفای الیسای عزیزم که خوب موضوع متفاوتی بود  و چون زمان ما جش شکوفه های مهر نبود من هیچ ذهنیتی نداشتم از این روز  و اصلا اون استرسی که من خودمو براش آماده کرده بودم نداشت و یه جشن ساده و کمی هم هیجان انگیز بود  و برام جالب بود که توی برنامه کلاسی که براشون طراحی شده بود  زنگ هایی مثل کامپیوتر  . هنر . خلاقیت . مشاوره به اضافه ورزش و پرورشی گنجانده شده بود  در کلاس خلاقیت در صورت تمایل مادران هم می توانن شرکت کنن و در این زنگ برای بچه ها قصه بخوانن و یا نمایش انگشتی داشته باشند یا یه هنر را آموزش بدهند. و جشن قاصدک هلی...
2 مهر 1396

1.2.3. سلام مدرسه

فقط 2 روز دیگه تا جشن بازگشایی مدارس یا همون جشن شکوفه ها مونده  و منتظریم تا یه مرحله خیلی جدید و متفاوت برای الیسای عزیزم رقم بخوره خودم که به عادت سال های بچگی ام- که طاقت نداشتم تا روز اول مدرسه یا عید برسه تا لباس نو هام یا کیف و کفش و روپوش مدرسه را بپوشم - بی تاب رسیدن اون روز هستم تا الیسای عزیزم هم فرم های جدید را بپوشه بره به سوی راهی که شروع  12 سال پر تلاش و اینده سازه . تا حالا چندین بار به بهونه گرفتن یه تیکه از وسایل اش روپوش و مقنعه و کفش و کیف اش را براش پوشیدم و قربون صدقه اش رفتم حتی وقتی براش جا مدادی و انواع دفتر ها را گرفتم  هم روپوش و کفش اش را براش پوشیدم کیف اش را انداختم روی کوله اش و با هزار جو...
27 شهريور 1396

فارغ التحصیلی الیسا جونم

بله. بالاخره فرشته زیبای من 6 سال را تمام کرد و از مهد کودکی که از 15 ماهگی را اونجا گذرونده فارغ التحصیل شد  و باید 3 ماه دیگه وارد مدرسه بشه با کلی تلاش و کوشش تونستم اسمش را توی مدرسه شاهد  ،که دقیقا توی خیابان روبرویی دانشگاه  است ، بنویسم و بالاخره هفته گذشته موفق شدم. الیسای عزیزم  از اینکه قراره بره کلاس اول خیلی خوشحاله  وفکر می کنه که رفتن به کلاس اول به معنای بزرگ شدن  و انجام دادن هر کاری هست که  خودش صلاح بدونه . عزیزکم فکر می کنه حالا که بزرگ شده هلیا باید ازش حرف شنوی داشته باشه. البته من هم قصد ندارم اونو از این رویای شیرین بیرون بیارم . با یه لذتی می گوید که وقتی مدرسه رفت می تونه هر ش...
4 تير 1396

سال 96

سال 96 شروع شد و برای من که جذابیتی نداشت. اما به شما ها خوش گذشت یه سفر کوتاه 5 روزه رفتیم شمال پیش خانواده بابایی و بعدش هم خونه خودمون بودیم که البته تقریبا هر روز می رفتیم پارک یا شهر بازی . امسال برای اولین بار در تمام دوران اشتغالم در تعطیلات نوروز سر کا ر نرفتم . نه شیفت بودم و نه سر کار خودم  از این بابت خوشحالم .اما خوب بعد از تعطبلات با یه عالمه کار مثل نوشتن برنامه عملیاتی و دو تا ماموریت حسابی  از خجالتم در اومدند . سال 95 بدترین سال در تمام 37 سال زندگیم بود و فکر نمی کنم دیگه هیچ سالی هم به بدی این سال توی زندگیم تکرار بشه که اگر هم تکرار بشه دیگه برام مهم نیست . خیلی گلایه دارم . البته از خدا نه بندهاش ...
20 فروردين 1396

یه عالم بی خبری

بعد از یه غیبت طولانی می خواهم اینجا مطلبی بگذارم توی این مدت کوهی از مشکلات روی سرم آوار شده بود و متاسفانه ختم به خیر هم نشد و بدترین اتفاق های ممکنه واسمون پیش اومد که نمی خواهم اینجا چیزی ازش بنویسم فقط چند تا عکس از این مدت می گذارم موزه تاریخ طبیعی شیراز   تولد ترنم دوست الیسا جشن روز یلدا در مهد کودک  که با هزار دردسر و سپردن به کلی دوست و آشنا واسشون لباس محلی استان فارس را پیدا کردم   ...
6 دی 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فرشته ها می باشد