الیساجونمالیساجونم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره
هلیا عسلمهلیا عسلم، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

فرشته ها

هلیا عسلم 11 ماهه شد

11 ماهگی ات مبارک عسل بانوی من دختر زیبا و دوست داشتنی من این روزها دقیقا مهارت های یک نوزاد 1 ساله و بزرگتر را دارد از اواخر 9 ماهگی چند قدم برداشته و از اواخر 10 ماهگی کامل و مسلط راه می رود و راه که نه تقریبا می دود از پله ها بالا و پایین می اید .وقتی از خواب بیدار میشود خودش از تختش پایین می اید و پشت در اتاقش می ایستد و محکم به دست های کوچکش به در می کوبد تا ما برویم و در را برایش باز کنیم .هر روز با خنده ای دلبرانه از خواب بیدار میشود و مستقیم می رود سراغ تخت الیسا و او را هم بیدار می کند (طوری که ما دیگر احتیاجی به کوک کردن ساعت نداریم) و الیسا هم به محض دیدن چهره خندان خواهر جون زودی بلند می شود و رو بوسی های خواهرانه  از ...
11 خرداد 1393

وقتی همه چیز عادی و آرام میشود

از نوشتن پست قبلی ام 1 ماه گذشت و هر کسی که دو تا بچه کوچک داشته باشه و البته شرایط شاغلی و خانه داری و .... هم بهش اضافه میشود می تواند حدس بزنه که چقدر سخت  گذشت. اما این شرایط سخت برای همه عادی شده و الان اعضای 4 نفره خانواده ما توانسه اند با شرایط جدید وفق پیدا کنند . البته به غیر از هلیا عسلم که هنوز به جدایی های صبح ها عادت نکرده و وقتی صبح ها او را در آغوش مربی اش می گذارم چنان با ناخن های کوجکش مقنعه ام را چنگ می اندازد تا شاید راهی برای عدم جدایی بیابد و نمی داند که  جای این ناخن ها تا اعماق قلب من مینشیند ...اما مربی اش هر روز صبح با لبخندی به من اطمینان میدهد که گریه اش فقط دقایقی طول میکشه و به محض اینکه وارد کلاسش می...
28 ارديبهشت 1393

کی اشکاتو پاک می کنه

  کی اشکاتو پاک می کنه  شب ها که غصه داری دست رو موهات کی میکشه وقتی منو نداری شونه کی مرحم هق هق ات میشه دوباره از کی بهونه می گیری شب های بی ستاره   هلیای عزیزم در اواسط نه ماهگی قرار گرفته و از فردا فصل جدیدی از زندگیش شروع میشه فصلی که مطمئنم برای عسل بانوی من تلخ و تلخ و تلخه........... از فردا  باید برگردم سر کارم و هلیا دردانه عزیز تر از جانم باید بره مهد کودک و زندگی مستقل بدون حمایت های مادرانه را شروع کنه و دل بسپاره به خانومی که هم کلاسی هاش اونو مامان صدا می کنند فردا باز هم دوباره - درست مثل 3 سال قبل -  پر از بغض و گریه خواهم بود  و صبح موقع بیدار شدن ...
22 فروردين 1393

8 ماهگی هلیا عسل

شیرین عسلم به همین زودی 8 ماه از میلادت گذشت. پارسال همین موقع ها بود که توی شکمم وول می خوردی و مژده زنده و سالم بودن خودت را واسم اعلام می کردی. از همون موقع می دونستم با بچه ای کاملا سالم و فعال و زرنگ روبرو خواهم بود  و خدا را شکر شما هم با فعالیت های زودتر از حد انتظار ما مهر صحه ای گذاشتی به تمام حدسیات دوران بارداری من عزیزکم از الان سعی می کنی که از همه مهارت هات که خیلی هم  زیاد نیستند  کمال استفاده را بکنی از صبح تا شب داری دور و بر خونه می چرخی و به همه چیز  ( کمد . کابینت . کشو ها و... )سرک می کشی با دو تا  مروارید کوچولوت همه چیز را گاز می گیری  بخصوص موقع شیر خوردن . یه حرکت خیلی لوس مابانه هم د...
26 اسفند 1392

7 ماهگی هلیا عسل

هلیا عسلم به سلامتی از دیروز وارد 8 امین ماه زندگی ات شدی . پارسال همین ماه بود (بهمن ماه ) که سونو بهمون مژده  دختر بودن شما را داد  و من خیالم راحت شد که در سالیان بعد شما دو تا دخترهای من  در  ساعات نبود مامان و بابا در کنار هم خواهید بود و من خیالم راحته که در نبود ما می توانید از همدیگه مراقبت کنید دختر من این ماه به نسبت  ماه های قبل وزن بهتری گرفتی  و بابا میگه غذای بابا را بیشتر از شیر مامان دوست داشتی . خوب این هم یک نوع قدر دانی از طرف بابا است به خاطر این همه  زحمت شیر دادن من به شما   ...
26 اسفند 1392

نیم سالگی هلیا عسل

نیم سال از میلادت گذشت  عسلم این ماه آخر برایت تجربه جدیدی بود . سعی کردم که به شیر خشک خوردن عادت کنی تا هم برای زمانی که من باید برگردم سرکار مشکلی نداشته باشی و هم من نیمه شب ها یه نفسی بکشم اما با نتیجه (35-0) بعد از 35 روز تلاش شکست خوردم و این وسط 5 تاسر شیشه و دو مدل شیر خشک هدر شد که فدای سرت یه دو هفته ای هم میشه که حریره بادام و فرنی بهت دادم  اگر چه با میل نمی خوری اما در کل راضی ام و دیگه در این مورد کوتاه نمی ایم  از وزن گیریت هم راضی هستم اگر چه در کل هر ماه از وزن الیسا کمتر بودی اما در کل روی نمودار  رشد رضایت بخشه اما قدت  از الیسا جونم بلندتر هست البته در حد 2 تا 3 سانتی متر بعد از...
15 دی 1392

5 ماهگی هلیا عسلی

بله به این زودی 5 ماه از آمدن فرشته ام گذشت  اگر چه  خیلی سخت گذشت اما حس می کنم هلیا خیلی زود بزرگ شده و مهارت هایی را الان بلده که خیلی فراتر از یه نوزاد همسن و سالش هست  . فکر می کنم که عموما فراگیری نوزاد دوم بدلیل وجود بچه اول و عوامل مربوط به انگیزش که از بچه اول به دوم منتقل میشه  خیلی زودتر اتفاق می افته  و این می تونه یکی از خاصیت های بچه هایی باشه که اختلاف سن کمی با هم دارند فکر میکنم اینقدر که الیسا دور و بر هلیا چرخید و باهاش حرف زده  حالا هلیا طلا خیلی زود تر از نوزاد های هم سنش مهارت های ادراکی و رفتاری را یاد گرفته هلیا  الان کاملا  می تونه با سینه خیز رفتن جلو بره  و از بس به ط...
13 آذر 1392

12 ابان و 4 ماهگی هلیا

هلیا عسل امروز 4 ماهه شد سال قبل دقیقا  در همین روز که قصد سفر به جنوب را داشتیم  بی بی چک + شد و ما متوجه وجود نازنین یک فرشته اسمونی دیگه توی دلم شدیم  یاد پارسال این موقع ها بخیر چه حال و هوای خوبی داشتیم با دوستان اینترنتی که به قوه اللهی  همشون الان نی نی های نازشون را در کنار خودشون دارند و به یمن این نی نی های آسمونی دوستیهامون  کلی قوت گرفته  و توی کل ایران واسه خودمون کلی خواهر پیدا کردیم هلیا امروز واکسن 4 ماهگی ات را زدی و بعدش هم قطره استامنوفن و تب و.... که البته خدا را شکر تا الان تب نداری  و حال عمومی ات خوبه وزن 7 کیلو  گرم  و قد67 سانتی متر  و دور سر 41 سانتی متر ا...
12 آبان 1392

سه ماهگی هلیا

هلیا عسل من دیروز سه ماه شد به جرات می توانم بگویم که واسه خودش یه شخصیت کامل اجتماعی را پیدا  کرده. به خوبی گردن میگیره ، ما را که خیلی خوب میشناسه و این شناخت هر سه ما از خیلی وقت پیش شروع شده بود . به نظر می اید که الیسا را خیلی دوست داره وقتی الیسا حرف میزنه هلیا سرش را به همون طرف می چرخونه و گاهی وقت ها که الیسا دقیقا پشت سرش هست شانه و سینه هاش را با فشار بالا می بره  و تا سرش بیفته و با چشماش بتونه الیسا را ببینه ، هر وقت الیسا باهاش حرف می زنه مرتب می خنده  و الیسا هم با شوق داد میزنه " مامان ببین منو چقدر دوست داره "    و من هم با یه عشق و رضایت تمام  و وصف ناشدنی حرفهای الی...
14 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فرشته ها می باشد