الیساجونمالیساجونم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
هلیا عسلمهلیا عسلم، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

فرشته ها

کجاست مادر کجاست گهواره من

دلم تنگه برای گریه کردن کجاست مادر کجاست گهواره من همون گهواره ای که خاطرم نیست همون امنیت حقیقی و راست همون جایی که شاهزاده قصه همیشه دختر فقیرو می خواست همون شهری که قد خود من بود از این دنیا ولی خیلی بزرگتر نه ترس سایه بود نه وحشت باد نه من گم می شدم نه یه کبوتر          سال های سال این شعر را شنیده بودم   اما فقط آهنگ موزون این شعر برایم جذابیت داشت  واقعا تا وقتی مادر نشدم و کودکم را در گهواره نخوابانده بودم  و شب تا صبح مکررا برای شیر دادن و آرام کردن دخترکانم از خواب بیدار نشده بودند معنای این شعر زیبا را درک نکرده بودم      ...
5 آبان 1392

تولدت مبارک فرشته کوچک خوشبختی

امروز  آره دقیقا توی همین ساعتی که دارم واست این پست را می گذارم  3 ساله شدی 4 آبان 89 ساعت 9 و 5 دقیقه صبح به دنیا اومدی و چه زود 3 سال از اون روز شیرین گذشت اون روز شیرین که دیدنت باعث شده بود هیچ دردی را حس نکنم  اون روز اونقدر لبخند روی لبم بود که گونه هام درد گرفته بودند اونقدر عرق لذت بودم که حس می کردم  و واقعا این حس را داشتم که همه دنیا از آمدنت مطلع شده اند این حس را داشتم که به دنیا اومدنت واسه همه مردم دنیا مهمه و همه منتظر ظهور آسمونی ات بودند الان هم همین حس را دارم  وقتی با هم خرید می رویم یا توی پارک با کسی صحبت می کنی و اون طرف از حرف زدنت غرق لذت نمیشه تعجب میکنم  که چرا بی تفاوت هست؟ حتی...
5 آبان 1392

خداحافظ هوای گرم و مطبوع

در 1 ماه اخیر هوا خیلی خنک و مطبوع شده بود  نه از گرمای تابستان خبری بود و نه از سرمای پاییز ما هم فرصت را مغتنم شمرده  هم حال و هوامون را عوض کردیم و هم از مناظر دیدنی شیراز تجدید دیداری کردیم  تا توی هوای سرد که نمیشه هلیا را زیاد از خونه بیرون آورد  کمتر دلمون هوای طبیعت را بکنه اگر چه واقعا با الیسای وروجک و هلیا خانوم نازنازی مثل سابق خوش نمیگذره مخصوصا اگر مامانی مثل من همراهمون باشه که به قول بابا سعید به جای لذت بردن از طبیعت به فکر کثیف نشدن دست الیسا. و دستورات امنیتی برای محافظت از الیسا  و عکس انداختن های گاه و بیگاهه باشه  با این حال برای من هم این گردش ها مفید بود دلم پوسیده بود توی خونه  منکه...
29 مهر 1392

مادر شدن

چند روز پیش یکی از دوستانم برای دیدن هلیا به خونه ما اومد چند ساعتی را پیش هم بودیم  و چون مدت ها بود همدیگر رو ندیده بودیم از هر دری گفتیم و شنیدیم این دوست عزیزم که خودش مادر دو تا بچه ناز و دوست داشتنی هست  سوالی پرسید که چند سال قبل هم یک بار دیگه ازم پرسیده بود قبل از اینکه این سوال را بپرسد یاد آوری کرد که آیا خاطرم هست که چند سال پیش هم همین سوال را از من پرسیده بود و من تائید کردم که خیلی خوب سوالش و جوابی را که بهش دادم را یادم هست دوست عزیزم از من پرسید چه چیز مادر شدن  برات جذابه؟؟؟ جوابی که چند سوال پیش دادم این بود که :  " یه موجودی  از عمق وجود من ایجاد میشود موجودی که عصاره وجود من و شو...
21 مهر 1392

سه ماهگی هلیا

هلیا عسل من دیروز سه ماه شد به جرات می توانم بگویم که واسه خودش یه شخصیت کامل اجتماعی را پیدا  کرده. به خوبی گردن میگیره ، ما را که خیلی خوب میشناسه و این شناخت هر سه ما از خیلی وقت پیش شروع شده بود . به نظر می اید که الیسا را خیلی دوست داره وقتی الیسا حرف میزنه هلیا سرش را به همون طرف می چرخونه و گاهی وقت ها که الیسا دقیقا پشت سرش هست شانه و سینه هاش را با فشار بالا می بره  و تا سرش بیفته و با چشماش بتونه الیسا را ببینه ، هر وقت الیسا باهاش حرف می زنه مرتب می خنده  و الیسا هم با شوق داد میزنه " مامان ببین منو چقدر دوست داره "    و من هم با یه عشق و رضایت تمام  و وصف ناشدنی حرفهای الی...
14 مهر 1392

خدا گر ز حکمت ببندد دری .........

 هلیای من  همچنان عادت شب زنده داریش را حفظ کرده اگر چه به نسبت روزهای اول میلادش  زودتر می خوابه  اما من و هلیا همچنان در ساعات اولیه بامداد بیداریم  دخترکم اگر چه  گریه نمیکنه اما با چشمای خوش رنگش به سقف اتاق خیره می شه و همون چشمای زیباست که  اجازه  خواب به مادر هم نمی دهد توی این مدتی که از تولد عسلک گذشت یه چیزهای را از شب و زندگی شبانه  و رابطه با هلیا کشف کردم خدا را شکر که هوا خوبه و میشه پنجره را باز گذاشت و گاهی هم یه سری به تراس زد و نسیم خنک شبانه را حس کرد  و چقدر دلم می خواست با هلیا توی تراس رادیو گوش می دادیم اما حیف که  این کار حتما صدای همسایه ها را در ...
3 مهر 1392

مادرانه

الیسای عزیزم از حدود یک سال قبل که  عمو ایمان عروسکت " اولی " را واست سوغات سفر به مالزی آورد  می دونستم که توجه ویژه ای به این عروسک داری وقتی که با اومدن اولی عادت همیشگی ات مبنی بر خراب کردن و داغون کردن عروسک ها را کنار گذاشتی و حتی یک تار مو از این عروسک دوست داشتنی ات تا به حال کم نشده وقتی که همه جا حتی مهمونی و پارک و خرید کردن و از همه مهمتر عروسی عمه هستی هم این عروسک را با خودم آوردی و گفتی "خوب اولی هم می خواهد برقصه " وقتی  چندین و چند بار عروسکت را با خودت مهد کودک بردی و از سپیده جون خواهش کرده بودی که  اولی هم باید بیاید سر کلاس وقتی به بهانه تولد هلیا واست یه عروسک بزرگ و خوشکل که خیلی هم به یک نو...
2 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فرشته ها می باشد