الیساجونمالیساجونم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره
هلیا عسلمهلیا عسلم، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

فرشته ها

یه عالم بی خبری

بعد از یه غیبت طولانی می خواهم اینجا مطلبی بگذارم توی این مدت کوهی از مشکلات روی سرم آوار شده بود و متاسفانه ختم به خیر هم نشد و بدترین اتفاق های ممکنه واسمون پیش اومد که نمی خواهم اینجا چیزی ازش بنویسم فقط چند تا عکس از این مدت می گذارم موزه تاریخ طبیعی شیراز   تولد ترنم دوست الیسا جشن روز یلدا در مهد کودک  که با هزار دردسر و سپردن به کلی دوست و آشنا واسشون لباس محلی استان فارس را پیدا کردم   ...
6 دی 1395

خلاقیت فرشته ها

     در پی نوشت مطلب قبلی مبنی بر اطلاعات عمومی هلیا خانم که در طی بازی با حیوانات وحشی و اهلی اطلاعات بکر و زیبایی را کشف کرده بود فرشته های من  برای چیدمان حیوانات هم خلاقیت هایی را از خودشون نشان دادند.و من مرده اون میمون هستم که مثلا بالای یک درخت نشسته . اون پازل ها هم مثلا درخت های جنگل هستند.   ...
16 خرداد 1395

روزگار سختی که گذشت

از نوشتن پست قبلی تا این پست مدت زمان زیادی گذشته  و توی این مدت  من و فرشته ها روزگار سختی را گذروندیم و  توان و انرژی ای برای  آمدن پای اینترنت نداشتیم .  مدت زمان نبودم با بیماری و درمان گذشت  . به علت بی تدبیری پزشکانی که در بخش های اورژانس بیمارستان هایی که من بهشون سر زده بودم ( هم بخش دولتی و هم خصوصی) درد ساده  و درمان راحت آپاندیس تبدیل شد به  پارگی آپاندیس و جمع شدن عفونت در داخل شکم ام و به علت طولانی شدن عدم تشخیص پارگی اون ، آبسه  کلیه و  چسبندگی روده بزرگ و التهاب روده کوچک  ماحصل به قول یکی از دوستان عزیز نی نی وبلاگی" قسم بقراط " پزشکان بی مسئولیت اون دو تا بیما...
22 مهر 1393

خیلی خوشحالم

این روزها خیلی خیلی خوشحالم چرا؟؟ اول اینکه از روز اول تولد هلیا  عسل منتظر 1 سالگیش بودم و شدیدا معتقد بودم که وقتی هلیا 1 ساله بشه من خیلی راحت می شوم  و حالا که هلیای من 1 سالگی را تمام کرده واقعا احساس راحتی بیشتری می کنم .  دخترکم این روزها بهتر غذا می خوره و لازم نیست با هزار  برنامه ( آهنگ و رقص و بردن در تراس و آگهی های بازرگانی و... ) بهش یه ذره غذا داد و اینکه الان دیگه به راحتی با اون 8 تا دندن مرواریدی  مثل ما غذاهای سفره را می خوره و لازم به تدارک اون همه فرنی و سوپ و کته ویژه نیست . دوم اینکه هلیا عسلم به شرایط مهد عادت کرده و خدا را هزار هزار هزار مرتبه  شکر  انگاری فعلا از تب و اس...
4 مرداد 1393

شروع سال جدید

      به همین زودی 14 روز از شروع سال جدید ما گذشت ...امسال سال خوبی را شروع کردیم اگر چه مسافرت نرفتیم و از  مهمانی های دوره ای فامیل هم به دلیل مسافرت رفتن فامیل ها زیاد خبری نبود اما فرصتی برای بودن در کنار هم - که بخصوص در ماه های اخر سال گذشته به دلیل مشغله کاری بابایی این فرصت را از دست داده بودیم - پیدا کردیم و بخصوص یه شیراز گردی حسابی کردیم و جاهای دیدنی را که تا حالا فرصت رفتن و بازدیدشون را نداشتیم را گشتیم و کلی بهمون خوش گذشت   و به قول یکی از دوستان عزیزم   یه استراحت شیرین هم داشتیم ............واسه هلیا هم فرصت خوبی بود که وارد جمع بشه و عادت کنه که صورت هایی به جز افراد خانوا...
14 فروردين 1393

این روزهای فرشته ها

این روزهای که خانه تکانی می کردیم فرشته ها هم حال و هوای خوبی داشتند چرا که تا توانستند با ازادی تمام هر کار خواستند با خودشون و وسایل خونه انجام دادند  و عکس گرفتن من ازشون باعث شده بود فکر کنند که دارند کارهای فوق العاذه انجام می دهند و همچین تشویق شده بودند برای خراب کاری به روایت تصویر و این هم قیافه فرشته های من وقتی مثلا تنبیه شدند   ...
26 اسفند 1392

تو را من چشم در راهم

امسال برای دیدن بهار و نوروز بیشتر از سال های قبل بی تاب هستم . کرختی زمستان - اگر چه اینجا عموما زمستان وحشتناک و بی نهایت سرد معنی نداره - روتین شدن زندگی 9 ماهه اخیرم برای من که عاشق کار و فعالیت اجتماعی هستم ، خستگی روزهای بزرگ کردن و پروراندن فرشته هام - که خودش جزء لذت بخش ترین و زیبا ترین و ماندگارترین خاطرات تمام زندگیم خواهد بود -و خستگی خونه تکونی -که امسال به معنی واقعی کلمه خونده را تکوندم و کلی تمیزش کردم از ترس اینکه دیگه سال اینده مشغله کارمندی و خانه داری و فرزند پروری بهم توانی این چنینی نده- و دلایل دیگه ای که شاید خود آگاه ذهنم هم ازشون بی خبر باشه باعث شده تا این روز های آخری بد جوری بی تاب ورود پر سر و صدای بها...
26 اسفند 1392

خدای بزرگ تو را شکر

     خدا را شکر خدا را شکر میکنم که تمام شب صدای خر خر همسرم را می شنوم ، این یعنی او زنده و سالم است خدا را شکر میکنم که مالیات می پردازم ،این یعنی که شغل و درآمدی دارم .  خدا را شکر میکنم که لباس هایم کمی برایم تنگ شده است ، این یعنی غذای کافی برای خوردن دارم. خدا را شکر میکنم که باید زمین را بشویم و پنجره ها را تمیز کنم ، این یعنی خانه ای برای زندگی کردن دارم.   خدا را شکر میکنم که در مکانی دور جای پارک پیدا کردم، این یعنی که توان راه رفتن دارم. خدا را شکر میکنم که هر روزصبح زود باید از خواب بیدار شوم،  این یعنی من هنوز زنده ام...
20 اسفند 1392

ارتباط با خورشید و ستاره ها

چند وقتیه که الیسای من با خورشید و ستاره ها پیوندی شیرین بسته که خودش فقط از مزایا و منفعت این دوستی باخبره  وقتی اسم دوستاش را ازش بپرسی حتما خورشید و ستاره  ( نه ماه )را هم قاطی دوستاش نام می بره. از وقتی که به مهد برگشته هر روز صبح با یک شگفتی  وصف ناپذیری بیدار میشه و می پره توی اتاق مامان و با صدای بلند  طوری که حتما هلیا خانومی هم  بیدار بشه می گوید " مامان بلند شو خورشید  اومده تو اسمون دیگه باید بلند بشویم  ........... و خبر نداره از حداقل 10 مرتبه بیدار شدن مامان در طول شب برای شیر دادن و چک کردن پتو و صحیح بودن گردن هلیا و.....  و خبر نداره از آرزوی حداقل  20 ساله من برای...
24 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فرشته ها می باشد