الیساجونمالیساجونم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره
هلیا عسلمهلیا عسلم، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه سن داره

فرشته ها

شب یلدا

شب یلدای امسال در کنار دو تا فرشته یه شور و هیجان دیگه ای داشت به قول دوستان نی نی سایتی  با وجود دو تا فرشته ما والدین  حس می کنیم که یه خانواده کامل هستیم و همه چیز در نهایت کمال هست دیشب هم از اون شب ها بود که علی رغم اینکه خیلی خسته شده بودیم به طوری که فقط دقایقی را طولانی تر از شب های پیش بیدار بودیم اما خیلی خوش گذشت و  از بودن در کنار هم واقعا لذت بردیم ابتدای شب رفتیم  مرکز ستاره که جایگاه همیشگی الیسا است و کلی بازی کردیم  دیشب به نوبت من و بابایی هم با الیسا بازی می کردیم  و از وسایل اونجا استفاده می کردیم  و بعد هم در مجموعه رستوران هایی که نزدیک ستاره هست شام خوردیم  و از موزیک...
1 دی 1392

سفر به سرزمین پدری 2

قبل از رفتن به مسافرت اون هم سرزمین پدری یعنی آمل خیلی خوشبین نبودم که بهمون خوش بگذره اما انتظار این همه سختی را هم نداشتم  تا به الان که حدود 11 سال از ازدواجم میگذره هیچ وقت  در سفر به شمال سختی نکشیده بودم  و بر عکس همیشه این سفر برام پر از خاطره ها و خوش گذرونی های دلنشین بود . اما این مرتبه  تمام روزهای اونجا بودن سخت و توام با خستگی بود  . هم ما زمان بدی را برای سفر انتخاب کرده بودیم . فصل سرد  همراه با باد هایی که ما تا به حال تجربه اش نکرده بودیم و  یک هفته ندیدن خورشید برای ما که دیدن هر روزه خورشید و گرمایش برامون عادت شده و هم مراسم های مربوط به عزاداری عاشورا و مراسم های نذری که فامیل پدری داشت...
30 آبان 1392

سفر به سرزمین پدری 1

فردا داریم می رویم سفر قراره برویم به سرزمین پدری  یعنی آمل . من و الیسا خیلی وقته نرفتیم شمال از نوروز سال 91 تا حالا اما خوب فامیل های بابایی در مدت بارداری من اومدند شیراز و ما همه اون ها را دیدیدم. قبل از به دنیا اومدن الیسا هر وقت میرفتیم شمال با عمو سلمان و پسر عمه صابر خیلی تفریح می کردیم و خوش می گذشت وقتی الیسا به دنیا اومد تفریح و گشت و گذار نصف شد و الان با وجود هلیا خانومی فکر کنم اصلا از خونه بیرون نروم بخصوص که هوا هم سرده و نمیشه یه کنار دریای حسابی رفت امیدوارم که صحیحح و سالم برویم و بیاییم و بهمون خوش بگذره   اینم اخرین عکس های قبل از سفر مرکز خرید ستاره که جایگاه همیشگی الیساست پاتریک که الیسا...
16 آبان 1392

کجاست مادر کجاست گهواره من

دلم تنگه برای گریه کردن کجاست مادر کجاست گهواره من همون گهواره ای که خاطرم نیست همون امنیت حقیقی و راست همون جایی که شاهزاده قصه همیشه دختر فقیرو می خواست همون شهری که قد خود من بود از این دنیا ولی خیلی بزرگتر نه ترس سایه بود نه وحشت باد نه من گم می شدم نه یه کبوتر          سال های سال این شعر را شنیده بودم   اما فقط آهنگ موزون این شعر برایم جذابیت داشت  واقعا تا وقتی مادر نشدم و کودکم را در گهواره نخوابانده بودم  و شب تا صبح مکررا برای شیر دادن و آرام کردن دخترکانم از خواب بیدار نشده بودند معنای این شعر زیبا را درک نکرده بودم      ...
5 آبان 1392

خداحافظ هوای گرم و مطبوع

در 1 ماه اخیر هوا خیلی خنک و مطبوع شده بود  نه از گرمای تابستان خبری بود و نه از سرمای پاییز ما هم فرصت را مغتنم شمرده  هم حال و هوامون را عوض کردیم و هم از مناظر دیدنی شیراز تجدید دیداری کردیم  تا توی هوای سرد که نمیشه هلیا را زیاد از خونه بیرون آورد  کمتر دلمون هوای طبیعت را بکنه اگر چه واقعا با الیسای وروجک و هلیا خانوم نازنازی مثل سابق خوش نمیگذره مخصوصا اگر مامانی مثل من همراهمون باشه که به قول بابا سعید به جای لذت بردن از طبیعت به فکر کثیف نشدن دست الیسا. و دستورات امنیتی برای محافظت از الیسا  و عکس انداختن های گاه و بیگاهه باشه  با این حال برای من هم این گردش ها مفید بود دلم پوسیده بود توی خونه  منکه...
29 مهر 1392

مادر شدن

چند روز پیش یکی از دوستانم برای دیدن هلیا به خونه ما اومد چند ساعتی را پیش هم بودیم  و چون مدت ها بود همدیگر رو ندیده بودیم از هر دری گفتیم و شنیدیم این دوست عزیزم که خودش مادر دو تا بچه ناز و دوست داشتنی هست  سوالی پرسید که چند سال قبل هم یک بار دیگه ازم پرسیده بود قبل از اینکه این سوال را بپرسد یاد آوری کرد که آیا خاطرم هست که چند سال پیش هم همین سوال را از من پرسیده بود و من تائید کردم که خیلی خوب سوالش و جوابی را که بهش دادم را یادم هست دوست عزیزم از من پرسید چه چیز مادر شدن  برات جذابه؟؟؟ جوابی که چند سوال پیش دادم این بود که :  " یه موجودی  از عمق وجود من ایجاد میشود موجودی که عصاره وجود من و شو...
21 مهر 1392

خدا گر ز حکمت ببندد دری .........

 هلیای من  همچنان عادت شب زنده داریش را حفظ کرده اگر چه به نسبت روزهای اول میلادش  زودتر می خوابه  اما من و هلیا همچنان در ساعات اولیه بامداد بیداریم  دخترکم اگر چه  گریه نمیکنه اما با چشمای خوش رنگش به سقف اتاق خیره می شه و همون چشمای زیباست که  اجازه  خواب به مادر هم نمی دهد توی این مدتی که از تولد عسلک گذشت یه چیزهای را از شب و زندگی شبانه  و رابطه با هلیا کشف کردم خدا را شکر که هوا خوبه و میشه پنجره را باز گذاشت و گاهی هم یه سری به تراس زد و نسیم خنک شبانه را حس کرد  و چقدر دلم می خواست با هلیا توی تراس رادیو گوش می دادیم اما حیف که  این کار حتما صدای همسایه ها را در ...
3 مهر 1392

روزهای خوب

بعد از مد تها که توی کل فامیل ما عروسی درکار نبود از قدوم دخملی ما چندین عروسی پشت سر هم سر گرفت و  این چند وقت تمام آخر هفته ها را عروسی بودیم بگذریم از اینکه با دو تا بچه  چقدر عروسی رفتن و خوش گذروندن توی عروسی می تونه سخت باشه  اما خوشحالم که بالاخره  جوان های فامیل هم سر و سامان گرفتند و به خونه بختشون رفتند  و جا داره همین جا مجددا ازدواج های فرخنده اشون را تبریک بگویم هلیا که فعلا از عروسی به جز سرو صدای زیاد و مزاحمت برای خوابش چیزی نمی فهمه  اما الیسا خانومی بالاخره معنای رقص واقعی  را فهمید  تا به الان تنها تصوری که از رقص داشت بالا و پایین پریدن بوده که توی مهد کودک یاد گرفته بود و هر ...
20 شهريور 1392

روزتون مبارک فرشته های زمینی

دختر های نازم عزیزان دلم روزتون مبارک چه زیباست که در تقویم  یه روز زیبا را با نام روز دختر مزین نموده اند.     این روز زیبا را به  همه دوست اینترنتی های الیسا و هلیا تبریک می گویم هلیا عزیز. الیسا وروجک نازنینم . کیمیای دوست داشتنی . ریحانه خانوم. نیایش و نازنین خانوم. الیسا موثق پور. الینا عزیزم. آویسا جیگر .نیکا و نیلا وقلو های دوست داشتنی. انیل خانومی کوچمولو. رومینا . ستاره و ساغر عزیزم و.... ...
16 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فرشته ها می باشد